شناخت واره ای مرحوم استاد حسین شریفی(به قلم خودش)

تذکر؛ استاد حسین شریفی زمستان پارسال به کابل آمده بود. فرصت کوتاهی که پیش آمد همرایش صحبت های مفصلی داشتم. آدم خوش برخورد، شاعر، داستان نویس و طنز گوی ماهر بود. وجودش سرشار از علم و دانش بود. معلوماتش به حدی که تصور میکردی دکترایش را در عرصه ادبیات و حقوق  گرفته است. او آمده بود تا کتابش را تحت عنوان ( توضیح عدالت در حقوق اساسی و تقنین) به چاپ برساند. استاد شریفی رشته حقوق را خوانده بود و زحمات پیگیر و تلاشهاش بی وقفه اش درج آن کتابش بود.

او استاد نمونه در دانش، اخلاق و رفتار بود. تغییر کلی نحوه تدریس ادبیات و اجتماعیات در لیسه عالی نسوان و ذکور میرآدینه بوجود آورده بود. شاگردانش مجذوب رفتار و عملکرد سازنده اش بود. اما خیلی زود از این دنیا رخت سفر بست و برای همیش خانواده، معارف مالستان و بخصوص لیسه عالی میرآدینه را داغدار کرد.

این شناخت واره را مرحوم استاد حسین شریفی، زمانیکه در کابل آمده بود برایم داد تا در گاهنامه روشنگر به چاپ برسانم؛ اما فرصت آن میسر نشد. روحش شاد و یادش جاویدان باد!

حیات الله مهریار

به نام اوی یگانه کهِ؛ نیست ها را هست می سازد وهست ها را نیست!

شکرخدا بود که پس ازسال 1343 یا دهه ای دموکراسی ظاهرخانی، دقیقا سه سال بعد تر از آن؛ در قریه کوچکی (غرسنگ – قول آدم) واقع در«میرآدینه – مالستان » پدر و مادرم – که روح شان شاد باد – به توافق هم و شاید با دل خوشی زیاد، من را به دنیا آوردند.

از کودکی ام چیزی نمی دانم. فقط به یاد دارم که از بخت و اقبال زمانه، رخت "بشور و بپوش" جای گزین "شلتمبو" شده بود و پاد شخل و مشنگ، نان گندم را مسخره می کرد. اما مردم خوش حال بودند یا عادت داده شده بودند که خوش حال باشند؛ چون در کنار خدا (ج) خداوندانی دیگر به نام امیرالله یا ظل الله یا سلطان الله بر مردم خوشی و دیقی می آموخت یا حد اقل می قبولاند. هر از گاهی اولدارها از مرکز ولسوالی قدوم با میمنت شان را به قریه ما می آوردند حال و احوال جان جوری مردم را می گرفتند و چیزهایی را می بردند.

در آن زمان مردم بسیار اولاد دوست بود و ازمحبت و شفقت زیاد نمی خواستند لحظه ای اولادها از پیش چشم شان دور شوند تا خدای نخواسته در بین راه مکتب، دد ودیوی سر و کمرشان را نشکند، اما این  دلسوزی ها برای من ناتوان آمد. گرچند تقلید کار خود را می کرد و محبت ورزی ها به شمایل دیگر لنگک می زد، ولی تقدیر را چه کسی می بیند؟ شاید هیچ کس!

این تقدیر گریبان من را گرفت و درصنف اول مکتب رهیدم و مست و طفلانه خندیدم، ولی از خندیدن یا گریستن والدینم

ادامه نوشته

سه شعر از علی مشعل "مالستانی"

ردیف شعر من نامت گل اندام

 نبات و نیشکر کامت گل اندام

دل من از قفس گشته فراری

نشسته بر لب بامت گل اندام

 نکن تو بی وفایی و نزن سنگ

 که این وحشی شده رامت گل اندام

اگر یک شب تو باشی ساقی من

 بنوشم تا سحر جامت گل اندام

 بپردازم بهای ساغر ات را

مساج باغ اندامت گل اندام

چرا دل نا دلی در مکتب عشق

 فدای آن دل خامت گل اندام

 بیا و نازهایت روی چشمم

بسازم من شفق، شامت گل اندام

ادامه نوشته

علی رضا سروش

علی رضا سروش

 

اسمم علی رضا و تخلصم را همصنفی هایم سروش گذاشته اند، در یکی از روز های سبز و بهاری زمانیکه پرنده گان بند و بساتش را برای سفر در این دیار بسته بودند در یک دهکده ی کوچک ولسوالی مالستان به دنیا آمده ام.  تحصیلات ابتدایی ام را در دیار سنایی که آنرا مرکز ثقافت اسلامی هم نام نهاده اند در سال 1382 به پایان رسانیده ام. بعد از سپری نمودن امتحان کانکور به دانشکده ی زبان و ادبیات دانشگاه کابل قبول شدم و تحصیلات دوران خود آگاهی (لیسانس) را در همینجا به پایان رسانیدم. علایق شعری ام از همان دوران دانشگاه بیشتر شد و در قالب های مختلف شعری آزمایش کرده و بیشتر شعر آزاد برای راحت تر است.

 شعر اروتیک:
وقتی به تو فکر می کنم
دستانم بوی انار میدهد
و کتابچه از قلمم طلاق میخواهد
قلمم را می کشند
کتابچه ام را بیوه می کنند
برای صیغه
همه چیز مونث می شوند...
حتا انگشت شصتم
ادامه نوشته

محمد آصف صمیم

 

اواخر 1367 هـ. ش در منطقه ای زیبایی مالستان دیده به جهان گشودم در حالیکه دوماه بیشتر از تولدم نگذشته بود،  گلچین روزگار گونه هایم را از بوسه های عاشقانه ی پدرم محروم و برای همیشه حسرت نگاه ها و نوازش های گرم و مهربانه اش را در تارو پود وجودم به یادگار گذاشت. اما خداوند را سپاس گذارم که در ادامه مسیر پر طلاطم زندگی، کنارم مادری بود که بسان پدر استوارانه حامی ام بود و در نقش مادری اش میسوخت و برای موفقیتم از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد.

ادامه نوشته

زندگی نامه مرحوم استاد طارق مالستانی

زندگی نامه مرحوم استاد طارق مالستانی

استاد طارق مالستانی

بنام هستی آفرین کون و مکان

همانطوریکه تاریخچه هرتبار و خانواده باید بدست خود آنها به رشته تحریر درآید تا معرف اصلی و حقیقی آنها باشد. بناءً برخود لازم دانستم که مختصر زندگینامه پدرکلان مرحومم جناب استادعبدالحکیم خان طارق را نوشته کنم، تا اینکه مردم از چگونگی زندگانی آن استاد فرزانه که مانند یک ستارهء پر نوری بود که ذهن و روان او از نور علم و دانش درخشان بود معلومات حاصل نمایند. بنابر مقدرات الهی آن ستارهء درخشان از درخشش باز ماند؛ پس بر ما است که یاد و خاطرهء آنرا بر صفحه فراموشی نسپرده و یادش را زنده نگهداریم. باید در تذکر زنده گینامه و معرفی او بپردازیم که شخصیت والایش نهفته نمانده و چگونگی شخصیتش مشخص گردد که اسم، ولد، محل تولد، محل تحصیل و طرز زنده گی او چگونه بوده است. تولد و تحصیلات (استاد عبدالحکیم خان "طارق" مالستانی) فرزند (مرحوم قاری غلام نبی خان) قوم خاشه میرآدینه مسکونه دهن بوم قوشنک بوده است. این استاد بزرگ در خانوادهء ثروتمند در سال 1301هجری شمسی در شهر کابل چشم به جهان گشود که به اثر فشار دولت وقت پدرش را به عنوان (کته خانه) "خانواده کلان" به قید و اسارت به شهر کابل برده بود. بعد از مدت مدیدی که پدر بزرگوارش توانست خود را از زندان دولت روز نجات بخشد، خانواده خود را به شهر کابل انتقال داد و بعد از مدتی زوجه اش ( مادر استاد طارق) وفات نمود. پدرش زن دیگری گرفت که از زن دومی دو پسر به نامهای عزیزخان و شریف خان به دنیا آمدند. درآن وقت که مادر استاد وفات یافت وی شش ساله بود؛ وی روخوانی قرآنکریم و سواد ابتدایی خواندن و نوشتن را از پدر محترمش قاری غلام نبی خان آموخت، استاد به سن هفت سالگی به مکتب

 

 

 

 

ادامه نوشته

استاد حاج سيدشاه موسي رضوي10

بسم الله الرحمن الرحيم

آغاز زندگي ولادت الحاج سيد شاه موسي رضوي در سال 1319ش در ولايت «غزني»، ولسوالي «مالستان»، منطقه ای «شینیه ده»، قريه اي «ملايان» می باشد. پدر حاج رضوي فرزند عالم جليل القدر، كربلايي محمّد حسن رضوي است.  تحصيلات دانشمند فرزانه استاد رضوی ( حفظه الله ) بعد از تحصيل مقدماتي در وطن مألوف درسن 16 سالگي در مشهد مقدس به غرض تحصيل تشرف حاصل كرد. الحاج رضوی در مشهد مقدس نزد اساتيدي چون مرحوم سيد حسن مدرس، اديب نيشابوري و استاد صالحي و...تلمذ نمود و یکی از اساتید به نامی که ایشان درحوزه ای علمیه ای مشهد مقدس و در مدت إقامت شان در آنجا از او استفاده علمی نموده و بهره های زیاد و وافر معنوی را بردند حضرت آیت الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری (ره) است.

استاد رضوی پس از إقامت در مشهد برای طی کردن دوره اي بالاتر سطوح درسی و مناسب بودن شرائط آن، هجرت به نجف اشرف را إختیار نمود و در نجف أشرف تحصيلات سطوح و خارج را به نزد اساتيدي چون شيخ مسلم سرابي، مرحوم آيت الله سعيدي كاشمري، قسمتی از مکاسب شیخ اعظم انصاری وکفایه را در نزد ایشان تلمذ نمودند، از دیگر اساتید معظم له می توان به شهید محراب مرحوم آيت الله مدني، مرحوم کلانتر، آيت الله فياض، مرحوم سيد عبدالأعلي سبزواري، مرحوم آيت الله العظمي خوئي...نام برد که سر انجام از این شهر علمی با أخذ گواهینامه ای جامعة النجف العلميه به سر پرستي مرحوم كلانتر فارغ التحصيل شد.

بازگشت به كشور و آغاز فعاليت هاي  دینی واجتماعي استاد رضوی پس از تكميل تحصيلات به محل ولادت خود مالستان مراجعت نموده و به خدمات ديني و اجتماعي مشغول، و براي خدمت به مملكتش وارد نظام مقدس عسكري شده با دوسال خدمت دركابل همراه با عسكري، إرتباط عميق با دانشمندان و علماء ديني را مستحکم نموده، به بر پايي مجالس علمي و مذهبي می پرداخت و با مرحوم شهيد بلخي و هم طرازان ديگرش و نظائر او و مرحوم آیت الله ناصر و آيت الله واعظ و سائر علمای مقيم كابل در جهت اصلاح كشور و معضلات آن به مراوده، مشاوره و مفاهمه می پرداخت.

حضور در شوراي  ملي افغانستان

الحاج رضوی با احساس نياز شدید مردم متدين و درخواست آنان تحت فشار عده اي از خوانين منطقه دردوره اي سيزدهم شوراي ملي افغانستان به نمايندگي از مردم متدین مالستان انتخاب گرديد و در ولسی جرگه حضور يافت که خدمات ایشانرا بصورت مفصل در (وبلاگ اوج شکوه) میتوانید بخوانید!

ایشان به اثر جوی نا ملایم که در وطن وجود داشت مجبور شد تا با دیگر به دیار غربت سفر نماید ومدتی را در خارج از کشور به سر برد.

معظم له پس از بازگشت دوباره به وطن درکابل به سِمَت « ریاست مساعدت های حقوقی» ستره محکمه ( شورای عالی قضایی افغانستان ) ایفای نقش خدمت رسانی به درماندگان نمود و تا كنون ( فروردین1392ش. ) در (آنجا كارته اي سخي) مشغول خدمات سیاسی، إجتماعی، علمی، فرهنگی می باشند. از خداوند متعال برای إیشان آرزوی سلامتی، عزت و توفیقات بیش از پیش را مسئلت می نماییم. والسّلام.


نظم درآفاق

خاک

ذرّاتِ تـوای خـاک،  بـود روح بـشـرها                   ازفـیـضِ وجـودِ تـو، بـود فیض ثمرها

ای مادرِ این جمله که ماخوردیم وبردیم                ای مـخـزنِ أسـراروصـنـاعـات وهنرها

در دامـن پـر مـهرتـو انـسـان مـتنـعّم                 آسـوده بـه آغـوشِ تـواین جمله پسرها

أولاد تـو گـاهـيست گـل وگاه گیاهان              درجـیب تو صدخفته،صد أفراشته سرها

گاهيست شَوی بستر صد دُریّه ی مَوّاج            گاهی زتو تـشکـیل شـود صـحنه بَرّها

گاه خاک تو ویـرانـه وگا کاخ فلک فام                گـا سنـگ تـودرخـانه و گا  لعل وکهرُبا

این شکل بـَدَت منبع هرحُسن و لـِطافت          خودپَست وبلند ازتو همه شاخ و شَجَرها

ای بوالعجبِ دهرِ کمین،در توچه سِرّیست           لایـِح زجـمـال تـو قـضـا هـا وقـدرهـا

از لـطف دهـی گـاه بـه گُلِ لاله سیاهی            چـون دیـو گـهی کـوه هـا  و کـمرهـا

شکل ومـزه ورنـگ ز یک مشـت توخیزد              ازمـیوه و از دانـه  و از  بـرگ عـشـرها

زاين نقطه ي تو هم گل و هم انگوزه برآيد          از عينِ همان نقطه چه سم ها و شكرها

هـم رنـگـی خـربزه و حنَظَل نِـگر و ، رو              گـیـر از مـزه وطـَبـعِ دو همرنگ خبرها

صـد جـوهر فـیزیکی و صـد ماده شیمی             بـِنهُفـته، بـه مـغـز، تـو، ز أسـرار، دِگـرها

زشـیره ي خـود بـازدهـی نـطفه ای انـسان         چـنـدی پس از آن بازستانی به چه دَرها

ای خـاک، تـویـي مـظـهـرِ تـقـدیـرِ الهی              از سطـح تـو در دسـت، همه نفع وضررها

ایـن زمـزمـه از صـنـع بـدیـع ازلـیسـت                 در ورطه ي  فکر رضـــوی بـوَد شررها [1]



[1]  برگرفته ازکتاب نظام آفرينش، ص1۰ُ - استادرضوی

نویسنده: حاج سّيد محّمد آ قا رضوي 20/1/1392ش

 

محمد نسیم باهنر9


محمد نسیم "باهنر" فرزند محمد موسی "احسانی " که درسال 1366 دریک خانواده متدین وبا دیانت درقریه جلگه مکنک ولسوالی مالستان دیده به جهان گشود و طبق معمول تحصیلات ابتدای را درمکاتب علوم دینی نزد ملا امام قریه فرا گرفت و درسال 1372 راهی مکتب صنفی گردید. وی الی صنف هشتم درلیسه عالی شهید فیاض مکنک وبعداً به لیسه عالی سنایی شهر غزنی به تحصیلات خویش ادامه داد. درسال 1384 ازلیسه متذکره سند فراغت خود را اخذ وغرض ادامه تحصیل به امتحان کانکور شرکت نمود. ولی متاسفانه به نسبت ازدست دادن پدر ومادر ازتحصیلات بازماند و به کرسی ماموریت تکیه زد. وی به نسبت فعالیت وشایستگی که در دوران ماموریت ازخود نشان داد در یک گردهمایی مردمی درسال 1388 ازطرف مردم محل به شورای ولایتی کاندید شد که به گفته ای وی به نسبت جعل گسترده درانتخابات سرنوشت این جوان فعال ظاهرآ به شکست انجامید. ایشان دوباره به وظیفه قبلی اش برگشت ودرکنار پیشبرد امور اداری به فعالیت های فرهنگی پرداخت. اوضمن اینکه با هفته نامه سنای, نشرات ریاست اطلاعات فرهنگ غزنی همکاری دارد همکار قلمی با گاهنامه روشنگر مالستان نیز میباشد. اکنون محصل فعال دانشکده علوم سیاسی ورئیس پارلمان دانشجوی موسسه تحصیلات عالی خاتم النبین میباشد .

گلشن خاطر

جهان را رنگ زینت بی تو از سر نیست، ای مادر

نشاط زندگی بی تو میسر نیست، ای مادر

زهجران گل رویت همیشه چشم تر دارم

صفایی در جهان بی تو سراسر نیست، ای مادر

بودی خورشید امید، شمع شب سوز نیاز من

وفاق زندگی بی تو برابر نیست، ای مادر

بودی سر چشمه عاطفه و سرمایه ای امید

زبعدت زندگی تلخ است که یاور نیست، از مادر

جهان زندان و زندانبان فلک، زندانی من باشم

از این رو گلشن خاطر، منور نیست ای مادر

بودم طفلی چو رفتی از برم ای مادر محبوب

هنوز چشمان من تر، هوش در سر نیست ای مادر

به حال "باهنر" یا رب، ز لطف ات یک نظر بنما

توان شرح هجران، هم به باور نیست ای مادر

غزنی

11/11/1390

تشکر از آصیف سحر

شاعران شیرداغ مالستان8


1- ملا قطمیر شاعر مشهور ازمردم چکتمورشیرداغ است که درعصر هزاره گی قبل ازسرکوبی امیر عبدالرحمن بوده اشعار نصایح اودر هزاره جات درمحافل عمومی جشن وعروسی ها رایج و نقل مجالس بود.  متاسفا نه این اشعا رجمع آوری نشد وغزل خوا نان هم به مرور زمان ازمیا ن رفتند. باآمد ن رادیو، ضبط، تلویزیون دیگرغزل خوانی بسا ط شان جمع شد.

ملا قطمیراز قوم شیرداغ آزرده شده ودرکیمسان ارزگان کوج نموده ساکن می شود. مشهور بود که او یک گاو کشته به مردم داده که دیگر مرا شیرداغ نگویید ودراشعا ر خود ازقوم گلایه داشته اما درآخر پیشیمان می شود ویاد وطن می نماید.می گوید: در مرض که فوت شد آرزو نمود که اگریک جام آب ازچشمۀ دهن قول شاه چکتمور که سرد وگوار است بخورم آرزویم تمام وخوب می شوم. مرحوم ملاسلمانعلی پالان بمن گفت: من سر قبرستان که ملا قطمیردفن بود درکیمسو رفتم ومردم می گفت ملا قطمیر این جا دفن است. رحمه الله علیه.

چند شعر ازملاقطمیر:

ای دوستو بی بینید قضا قدرنموشـــه - ازپوست آدم زادشــیطوبــدرنموشــــــه                   

ازقوم وخویش بدفعل بیگانه است بهتر- بیگانه هرچه باشــد پشـت پدرنموشــه

فوج وسپاه عالم یک جرگه تونیــرزد - بی پوست کرک جنگی کاغذسپرنموشـه

حرف زن وشوی هردوهرچند برابرآید- شوهرکه سست نباشدزن جلوه گرنموشه

ازدم خربگیــری آخررسی بــه منـزل - مردم بی مـــــــروّت مقــدارخــــرنموشـــه

اطلس هرانچه کهنه پالون خرنموشه - اولادشــــاه مردو خرکوتل گرنموشـــــــه

ازگفت وگوی قطمیرآغامشوتودلگیر- دریاازچـــل چـــل سگ مــردارتر نموشـــــه.

چکارآید:

فلک شددرکمین نیرونشان مرگ شدپیدا

به جزخالق دیگرخلقو ترادردم چکارآید

به روی توسن چوبی به  صدناله وآشوبی

 سمند ابلق سرکش ترادردم چـــکارآید

ترابرتخته اندازدبرای غسل یک سـاعت

طبیب وداروودرموترادردم چـــکار آید

به بردن سوی قبرستان خلایق جمع میگردد

 به جزخالق دیگرخلقو ترادردم چکارآید

کفن درگزکه شدنه گزقبای زربه تواطلس

 ببین این مال واین دنیا ترادردم چکارآید

بماندبین قبرستان بیبیند خویش وقومانت

 به این دنیای دون بودن تراآندم چکارآید

  گذارد بین قبرتنگ درآن وادی تاریکی

 ببین این مال واین دنیاترادردم چکارآید

که ناگاشخص پیداشدبصدقهروبصد هیبت

زندگرزش ، به این د نیا تراآندم چکارآید.

   این اشعارهاراجسته گریخته مرحوم قربان کربلایی فیضی فرزندحسین بیوی ماکه، که درسابق ازغزل گویان محل بود ولی درمشهد حافظه اش کمی ضعیف شده بود، ازقول اویادداشت نمودم، خدابیامرزد.

  باانتشار این اشعار درصفحۀ فیسبوک شیرداغ آقای محمدعلم احمدی فرزند مرحوم الحاج میرزا محراب علی خان شیرداغ که پدر بزرکش مرحوم ملا احمد تاریخ نویس وپدرش هم ازنویسنده ها وفرد ذی اطلاع درتاریخ بود، این دو فطعه شعر ملا قطمیر را برایم فرستاد که ازایشان تقدیرمی گردد.

دم زنم

ابتدای اول ازخلّاق رحمو دم زنم
وصف شاه میگویم وازشیریزدو دم زنم
دوم ازوصف وصفات شاه دین گویم حسن
سوم ازسیدحسین شاه شهیدو دم زنم
چارم ازگفتاصفات شاه ذین العابدین
پنجم ازباقرامام گوهرکوه دم زنم
ششم ازجعفربگویم هفتم ازموسی امام
هشتم ازسلطان علی شاه خراسو دم زنم
نهمین نازم زاوصاف تقی درهرکجا
دهم ازشاه نقی گلبرگ رضوو دم زنم
عسکری گفتاصفات جان اوراصبح و شام
انچه مهدی گشته پنهان شاه دورو دم زنم


دروصف چهارده معصوم ازشعرهای قطمیردرنوشته های پدرم یادم هست.

 

چه میداند

عزیزو مردو مو قدر شهی مردو چه میداند
کسی ناخوان حروف خواندن قراو چه میداند

کمال وفضل ودانش آدم نادو چه میداند
دل چون سنگ ازباریدن بارو چه میداند
سخن رافاش میگویم ولی حیوو چه می داند

--------
نصیحت های دنیارا بناباور چه میگویی
صدای بانگ آذو رابگوش کرچه میگویی
ره ورسم مسلمانی بهرکافرچه میگویی
صفات کار زرگررا به اهنگرچه میگویی
بزر دوزی ولیکن بوریا بافو چه می داند

--------
جوان مردی وکارنیگ ازهرکس نمی آید
خواص خوب وخلق خوش هم ازناکس نمی آید
شکار آشیان باز از کرگس نمی آید
سخن راسعی کن ازلب برون شدپس نمی آید
که کار خوب وبد را ابله ونادو چه می داند

--------
دوای درد مندو رازبی دردو چه می پرسی
هوای روز میدورا زنامردو چه می پرسی
بخیلو را زکات مال ازایشو چه می پرسی
صواب سفره را ا زمردبی مهمو چه می پرسی
که بیدردو ولی قدر طبیبورا چه می داند


سلام حاجی چندقطعه شعرمخمس ازشعرهای قطمیرکه

بخاطرداشتم خدمتتان تقدیم شد.یاداشت کنید.

تشکر آقای محمد علم جان احمدی. 

2- سیداکبرشاه آقا

شاعر برجسته بوده در عصرخود نسبت به رویدادها وحوادث شعرمی سروده وا شعارش را مردم همه حفظ می نموده ویک به یک نقل می کردند. متا سفانه اشعار اوجز ابیات متفرقه وپراکنده درد ست نیست. ازباب نمونه :

داستان اوغان بخشعلی و جنگ خرگوش:

بسی کشته ام موش ومرغاک ومار-  ندیدم به مثل همین روزکار

زدم چوب محکم به فرق سرش - گمانم که شد طوطیاپیکرش

بدیدم که اوایستاده به پاه    -    به من حمله آوردچون اژدها.  

قصیده جنگ آهودرفضیلت شاه مردان علی(ع).اشعاردربارۀ ارباب های شیرداغ.

دزدقدید:

نترسیدی زآه طالب شیرین کلام ما - ندیدی بیرق بوالفضل بربالای بام ما.

تعریف چای:

درجهان کیمیااثردراین زمان چای است چای - درمذاق دلبران وعاشقان چای است چای

رنگ رنگ وپرترنگ آوازاوبا صد شرنگ -  زینت زیب بزرکان زمان چای است چای.

وضعیت دختران ارباب :

اززنخ تابندزانوبندزده شرشرکند -  بخمل وکیمخا واطلس پرهن دربرکند.

ماجرای خزینه ومردم گلو :

گلوخاکت به سرباداچرااین فتنه هاکردی - ببردی مال واموالش حسن رابینواکردی.

و.....

3- سیدشاه زمان

شاعربرجسته ومعروف بوده اشعارعشقی وغزل های شادمانی وداستان را می سروده که اشعارشاه

 زمانی درمحفل غزل خوانان خوانده می شد. یک رباعی ازشعراومی آورم:

خورشیدرادرخشان درحوض آب دیدم - باصد کرشمه وناز هم چون حباب دیدم

بادصبامعطـرازآب گشـــته پیــــــدا -  عذرا ست یاکه لیلا یا من به خواب دیدم.

در عصرحاضر تعداد شاعران جوان و مطرح ازشیرداغ داریم که از شعراء مشهور میان شاعران  معاصر است ازجمله:

1- سلمان علی ذکی

2- علی مدد رضوانی

 3- حبیب الله نجفی

دروادی شعروشاعری گام نهاده دروبلاگ سیمای شیرداغ اشعارش رامی گذارد. قابل تحسین است

حبيب الله نجفي هستم. در يكي از روزهاي 1354ش. باغبان مهربان باغ هستي، گل وجود را به من هديه كرد. با دنياي اسرارآميز «الف و با»ي خواندن و نوشتن توسط ملا غلامشاه مظفري، ملا محمد شفا، محمد نبي مبلغ و پدر كلانم مرحوم جمشيد كربلايي كه فرد سرشناس، مذهبي، مؤمن، علم دوست و باسواد قريه خوشحال شيرداغ بود، آشنا شدم. در فصل سرد و برفي 1371، روزنه جديدي به رويم باز شد؛ حوزه علميه امام جعفر صادق(ع) شيرداغ اجازه داد تا از خرمن معرفت ديني خوشه آگاهي بچينم. تابستان 1374 با كاروان پرستوها همراه شدم و بهشت آمال و آروزهاي خود شيرداغ قشنگ را جاگذاشتم. اكنون چهارده سال است كه انتظار مي‌كشم روزنه صلح، دوستي، امنيت و آرامش به روي همه پرستوهاي مهاجر باز شود و روزگاري فرارسد كه همه باز جويند وصل خويش.

برگرفته از وبلاگ سیمای شیرداغ http://sina1010.blogfa.com/post-24.aspx

 دوشعرش که برای شیرداغ سروده می آورم:

30/7/1391 - قم

بیرارو شــــاد وبا اومـــاغ باشیم – نگهبـانی برای بــاغ با شیــم

اگه دشرق وغرب عالم هستیم – همه دلواپس شیرداغ باشیم.

22/9/1391 – قم

دلم تنگی هوای پاک شیرداغ - دوچشمم ابری ونمناک شیرداغ

خدایاقسمت دفن تنــــم کن -  اگرمردم فقط درخاک شیــــرداغ.

یادی از غزل خوانهای شیرداغ:

دررأس آنان ارباب اسحاق مهرعلی کی که بعد به سیاچوب رفت، غلام حسین جرس ازمردم چکتمور معروف ترین غزل خوان شیرداغ بوده است.حسن علی جانه درجاغوری وسیاچوب ومزار زندگی نمود ودرمشهد به رحمت حق پیوست. موسی خان ماکه پدرآخوند عمو در جاغوری زندگی وهمان جافوت شده است. ایبک غلامجی درمشهد فوت شد. قربان ماکه درمشهد فوت گردید. رمضان اختیارماکه درشیرداغ درقیدحیات است. خلیفه سرور ماکه، قوات علی، و محمدعلی زاهد ازخدایداد چوره . علی شیرقوشو، محمدحسین تاله قول، ملاسلمانعلی محمدی، حسین دنیا بیگ چوره دروطن فوت شده . قمبرزاهد چوره دروطن. وعبدالله خوش خوش درورامین سرحال وشاداب است.ملا خادم وملاحسین علی بایی و ملا محمدعیسی اندال فوت شده، سلمان قریه دار، حاج هاشم وپسرعلی بخش کلبی ازخوشال برحمت حق پیوسته است. ازجوانهای بعدی عوضعلی ناصر حواله دار وجانعلی اخلاقی ازدنیابیگ ونعیم الوما غزل خوان خوبی بود. غزل خوانهای دیگری درسایرقریه ها بوده که متاسفانه یادم نیست. 

منبع: سرزمین شیرداغ http://shirdagh.blogfa.com/

شاعران مالستان3

ذکی

 سلمانعلی ذکی در سال 1355ش در شیرداغ مالستان دیده به جهان گشود. تحصیلات مقدماتی رادر زادگاهش فراگرفت. در سال1371 ه ش برای ادامۀ تحصیل به ایران رفت و درقم سکونت گزید و در این شهر به فراگیری علوم دینی پرداخت. ذکی از نوجوانانی به شاعری روی آورده است. درشعر به غزل وسپیدسرایی توجه دارد. گه گاهی دوبیتی ومثنوی نیز می سراید. آزادی، دوری از میهن و مسائل سیاسی اجتماعی دو دهه جنگ خانگی درافغانستان درون مایۀ شعر ذکی است.  وی در پرورش روح و استعداد شعری، به ویژه شعرسپید، جان خستگی ناپذیر دارد. روح نا آرام، احساس لطیف و ذهن نقادی از وی شاعری منتقد ساخته است.

خوشه های سرخ

آهـــــن بگیر سنگ کفایت نمـی کند

سیلاب شـو که قطره کفایت نمــی کند

عمری است تاک سبززمین منجمد شده

از خـــوشه های سرخ روایت نمــی کند

از همچراغ هـــا همه قطع امید کــــن

میش از بلوغ سبزه حـمایت نمــی کـند

زیتون و بید هر دودیــگر همتبار نیست

بید از تنــور و هیمه شکایت نمــی کند

تغیر کــن قضا و قدر را کـــه بی تفنگ

بـــر شانه های سرد عنایت نمـــی کند

تو روی هر چه سنگ غزل حک نموده ای

قــد تــو را دو بیت حـــکایت نمی کند

گل صد برگ تابستان کجايه؟
غم آرام مالستان کجايه؟
شکستم در پي شلاق پاييز
نمي بينام باغستان کجايه ؟

 

  روح الله "الهام" محمدی

 روح الله الهام از شاعران نو ظهور مالستان میباشد. الهام از اینکه طبع روان و روح لطیف دارد نوید بخش آینده درخشان در عرصه شعر و شاعری می باشد. الهام به علاوه شعر به داستان کوتاه نیز دسترسی دارد. الهام خودش را چنین معرفی میکند:" از تباررنج بران و آبله دستان این مرز وبوم ام.در اوایل سال 1368ش، در قریه مزار واقع در میرآدینه از توابعمالستان ولایت غزنی، پا به دنیای هستی گذاشتهام. نامم را روح الله و تخلص ام الهام گذاشته ام. ایامکودکی ام با هیاهو و شور شوق مثل صد ها کودکاین آب خاک درکوچه و پس کوچه های آرزوهایمآب شد.  طبق معمول به  دهکده چندین زمستان را نزد ملای قریه درس خواندم. و بعدگام فراتر از آن را تجربه کرده به لیسه عالی میرآدینه قدم گذاشتم. چند سالی را مصروف تعلیماتم بوده و این دوره را یک دوره پرخاطره زندگی ام میدانم. سال 1386ه ش وقتی  شرینی آن دوره را حس کردم که سند فراغتم را از صنف دوازدهم بدست گرفتم. بعد از اشتراک کانکور شامل دوره جدیدی تحصیلی در رشته زراعت دانشگاه بلخ گردیدم. از دوران مکتب با شعر وشعر خوانی آرامش احساس کرده وجملاترا موزون میکردم. اما دیار مولانا شعر و شعرخوانی ام را تقویت بخشید عشق وعلاقه ام هر روز بشتر می شد و در مجالس نقد ونظر بیشترشاد کامی احساس میکنم. شاید بتوانم در بازارشعر و شاعری کتابی بیافزایم و به امید آنروز هستم."

دهکده

  آمـــد بهـار وشهر غـزلهاست دهـكـده
اينك عــروس وسعت دنياست دهـكـده
اُوچَــك چنان بلند بجــايش نموده سبز
كز سبزترين قصه ي فـرداست دهـكــده
سهم او يـك بهـار، بهـاري پــر از غــزل
ايـن از هـواي حــال او پيداست دهـكـده
در كوه سار سبزه نفس مـي كشد به شوق
گـويـا رسيده مقصد و دريـاست دهـكـده
آن تخمـك اميد كــه بـرف اش ربوده بود
از نــو جـــوانـه زد مسيحاست دهـــكـده
در وصف آن ديار همين يك سخن بس است
حــرفــم تمام، خـوب و دل آراست دهكده

 
 
چند دو بیتی هزاره گی:

 

خیالم ازمالستان آمدی یار

زغـــوش نیستان آمدی یار

گـل صدبرگ تابستان دلبر

صد آیه بهر ایمان آمدی یار

***

رواش قـــوبی و دوره لبهای تـو

عجب لطف خدا کرده برای تــو

بلورین چشم هایت هدیه ی ماه

جهان قربان تک زنگ صدای تو

 

 مــه قربان رخجــانانه می شم

صدایش میشنوم دیـوانه می شم

صدایش همچو بلبل بی نظیر است

بــه دنیای غمش افسانــه می شم

***

مـه قـربان لب و دندان دیده

پیرن نازکگ ده جــان دیده

خداوندا مرا لایــق میساختی

که می شد شبی مهمان دیده

***

مـــه قـــربان قــد رسای دیده

  صـدای نی شده صـدای دیـده

دنیاره سرمه قــیامت مـوکونـه

مــــــرا کشته نازو ادای دیـده

                                                                                                             مزار شریف 1388

شاعران مالستان2


 

چمن شاه اعتمادی

 

چمن شاه اعتمادی در قریه شیبارمیرآدینه  در سال 1351ه ش دیده به دنیایی هستی گشود. پدر ومادرش نام چمن شاه را به وی نهادند. استاد اعتمادی درس ابتدایی را در مکتب خانه مسجد فرا گرفت و از آنجا با هوش و ذکاوت که برخوردار بود راهی حوزه علمیه شد و به زود ترین فرصت در بین جامعه مالستان نام و آوازه خوبی را پیدا کرد. در سال 1368 به دروس حوزه وی جدی تر عمل نموده و مدت ده سال را در ایران مشغول فراگیری علوم بوده است.

دوستان و اقارب اش بنام اعتمادی می شناسند. وی میگوید:" در ایران به تهمت شاعری گرفتار آمدم که به جز چند قطعه شعر پراگنده، در چنته چیزی دیگری نیست ودوستان لطف کردند و درگوشه رسانه ها جا دادند."

اعتمادی که  از استعداد و ذوق والای در زمینه خلق آثار هنری برخوردار میباشد وغزل های چندیرا در محافل ادبی مهاجرت در ایران ارائه نمود و با مضامین اجتماعی ومذهبی درعرصه شعر مقاومت اظهار وجود نموده است. اما متاسفانه درهمان بحبوحه از ادامه مسیر باز ماند و استعدادنو شگفته اش را فدای دغدغه های دیگر در مسیرپر طلاطم زندگی نمود. اما هنوز هم امید میرود که در این جویبار گلی بکارد وباغستان ادب سرزمینش را شگوفایی دیگر بخشد. استاد اعتمادی لسانس علوم تربیتی را از مجموعه علوم انسانی،جامعته العلوم قم بدست آورده است. وی امروز بعنوان نماینده مردم مالستان در شورایی ملی ( ولسی جرگه) میباشد. سروده جدید استاد اعتمادی را، شاید اولین بار در اینجا بخوانید.

چه میشد سالهای درد می ماند

کبوتر با خزان سرد می ماند

میان این همه آدم نما ها

یکی می ماند و اما مرد می ماند

 

حسین علی شریفی

      استاد شریفی از شاعران دیگری است که با استعداد سرشار از عواطف و دید طنز آمیز اش ناخود آگاه انسان را به خواندن اشعارش وادار میکندو در سایه آن احساس آرامش بوجود می آورد. استاد شریفی سرگذشت روزگارش را چنین بیان میکند:" در سال 1345 در قریه قول آدم میرآدینه ولسوالی مالستان دریک نیمه شب سرد زمستان فامیلم را بیخاب نموده  و پدر بزرگوارم علی جان که شغل دهقانی داشت به خوشی اش افزوده ام، در ایام کودکی پدرم مرا به ملای قریه معرفی نمود و دروس ابتدایی ام را آغاز کردم. دیری نگذشت که دوستانم مرا تشویق نمود تا به دورس کلاسی ام ادامه دهم، تشویق وترغیب دوستان مرا رهنمون لیسه عالی میرآدینه نمود وتا صنف هشتم با ذوق و شوق بسیار درس خواندم. اما انقلاب، شورش وجنگ مرا به کارهای سخت دهقانی کشاند. بعد از چندسالی، در مالستان و جاغوری وصول فقه، همرابا درس های مذهبی به صورت پراگنده و از دستور زبان فارسی گرفته تا جهان بینی دکتر شریعتی وبهشتی فرا میگرفتم. درسال 1366 به خود آمدم وبه قصد درس خواندن به ایران رهسپارگردیدم. دوستانم مرا به دانشکده ادبیات داستانی معرفی کرد تا آنکه با برادران زیاد افغانی مقیم آنجا آشنا شدم وبه جلسات نقد ونظر شعر آنها راه یافتم  و روزی جملات موزنم را درمجلس نقد ونظر گذاشتم و به تشویق دوستانم قرار گرفتم."

استاد شریفی فعلاً بعنوان خادم وطن در لیسه عالی میرآدینه ایفای وظیفه می نماید و تعداد کثیری نوجوانان از استادی ایشان بهره میبرند. 

 

 

مبارگ عید یزدانه برارو

 

طلوع صبح خندانه برارو

 

صبا آرد پیام عشق وخوبی

 

کنون جیسای خوبانه برارو

 

شفق برتارک برگ سپیدم

 

سمین گون پی جولانه برارو

 

معطر دشت و دامان بهاری

 

زهر سو عنبر افشانه برارو

 

دل پژمرده یخ بسته یی ما

 

دیگر درخیل دندانه برارو

 

نسیم صبح نوروزی زند پر

 

به گیسوی چمن شانه برارو

 

اگر چرخ فلک دایم به گردش

 

برای علم وعرفانه برارو

 

کمینگاه عدو ویرانه بادا

 

جوانو مرد میدانه برارو

 


 

 

خدابخش رضایی

     خدابخش ولد محمد رضا متولد سال 1358ه ش می باشد که تعلیمات ابتدایی را نزد ملای مکتب قریه آغاز کرده و بعداًبه دروس کلاسی الا صنف دهم ادامه داده است. وی میگوید که دست روزگار دستم را بسوی کارهای فزیکی درازید و از تعلیم وتحصیل بازداشت. همین بود که به ایران سفر نمودم. وی که درآنجا به محافل ادبی راه یافته و طبع شعری را بخودحس نموده است. رضایی در شعر صمیم تخلص میکرد و با چند غزل که دغدغه های اجتماعی را بازگو میکرد در عرصه شعر و ادب ظاهر شد. اما این عرصه را بسیار زود ترک گفت و استعداد وی در باطلاق فقر و محرومیت اجتماعی به فراموشی سپرده شد و با فاصله گرفتن از دنیای فرهنگی- هنری و ذوب شدن درتوده محروم جامعه اش باشعر خدا حافظی نمود.
 
کوچه ها 

صـــد بیابان خــــاک دارم در بغل

دیده ای غمنــــاک دارم در بغـــل

از دیــاری پــــر غباری میـــرسم

صــد گریبان چـاک دارم در بغـــل

گرچه صحرا در صدایم مـــرده است

یـــک نگـــــاه پـــاک دارمدر بغل

کوچه ها! من خندهام جا مانده است

خــــاطـــر غمناک دارم در بغـــل

شاخه هایم درشب وحشی شکست

آه سرد تــــــاک دارم در بغــــل

شاعران مالستان4

     حسین "علی زاده"

حسین علی زاده متولد 1352ه ش در قریه گودال میرآدینه مالستان می باشد. تحصیلات ابتدایی را همانند سایر علم دوستان از مکتب خانه مسجد آغاز کرده است. بعدا در لیسه عالی میرآدینه تا صنف دوازدهم درس اش ادامه داده است. علی زاده لسانس علوم اجتماعی را از دانشگاه کابل دریافت کرده است. اکنون وظیفه مقدس معلمی را در لیسه میرآدینه عهده دار گردیده است و درخدمت مردم خود بوده وتنهایی اش را با شعر خوانی و موزون نمودن جملات از خود دور میکند. هنوز مجموعه شعری ندارد، اما به گفته خودش شعرهای پراگنده اش ایجاب یک مجموعه را دارد تا بتواند در باغستان ادب نام خود را ثبت نماید.  

 افغانستان

كشور افغانستان يــك كشور افسانــه  گشت         

تاروپود مـــــــا اسيركشور بيگـــــانه گشت

سالها مـــا جــان بداديم بهراستقلال خود 

هريكي زحمت كشيد زحمتش بي بهره گشت

سيل  پربــار تهاجم آمد است در باغ مـــــا            

كنده از ريشه حياتيم فكــر مــا آواره گشت

گــــه  به اسم رنگ ومذهب، گــــه به  راه

كــــرد بيگانه ز يكديگر وطن بيچاره  گشت

آخر اي ملت به همديگر بسازيم تـا كه خود            

 بگذريد زآن حرفها كان حـرفها بيگانه گشت

اي برادرگوش كن كان نقشها بي نقشه گشت        

دوستانم  فكر آنباش  كه اين چرا ويرانه گشت

شعله  اي خمپارهــــــا بر منزل و املاك ما 

سوخت اشجاري وطن آبـادي ها ويرانه گشت 

سیدروح الله رضوی) راحل)

     سیدروح الله رضوی درسال1366ھ .ش در منطقه شنیده ولسوالی مالستان چشم به دنیای هستی بازنموده است. وی دوران ابتدائیه را الی صنف دوازدهم به لیسه عالی شنیده به پایان رسانیده است. بعد ازسپری نمودن امتحان کانکور شامل تعلیم وتربیه هرات باستان گردیده و تا درجه لسانس را در آنجا مشغول تحصیل بوده است. در آنجا با انجمن های ادبی ارتباط برقرار نموده اشعار اش به خوانش گرفته است. وی علایق شعری اش را به دوران مکتب نسبت می دهد و از همان دوران با قالب های غزل،کلاسیک، موج نو، واشعار شاعران حاضر تجربه کرده است.  اما بصورت جدی در هنگامیکه به انجمن های ادبی هرات راه یافته است پرداخته. رضوی در باره خودش چنین می نویسد:" از تبار درد واندوهم،چترخانه ام ازجنس آتش و کوله بارم پر از آوارگی وغریبی است. دغدغه هایم دردی است که از حنجره شعر تراوش میکند، از دهکده های دور دست غزنی ام از کوهپایه هاییکه همیشه برایم خاطره آفرین بوده است. با آنکه احساس میکنم نامم را درتند باد حوادث ازدست داده ام. اما با تمام بی نام ونشانیها دوستان سیدروح الله صدایم میکنند."

روسوی دریا میروم دریاست درچشمم

آفاق دور و دشت نا پیداست درچشمم 

پروانه ام با ساز هر باغی نمـــی رقصم

شوری زآهنگ اقاقیهاست در چشمم

بیزارم از رنگ کبود صفحه دیــــروز

رنــگ زلال وابی فرداست درچشمم

مـــی مویم از امید نــــاپیدای تنهایی

اشک وصال عشق ناپیداست در چشمم

با آنکه دنیای غزلهایم غـــریبانه است

امــا بیاد چشم تو زیباست در چشمم 

آرزو

اگـــر چه رنــگ برنگاست آرزوهایم

ولــی هنوز قشنگ است آرزوهــــایم

اگر تو کوه شوی یا دل تــو سنگ شود

و بــــــاز بسته سنگ است آرزوهایم

سکوت مبهم دل را کنارهای بــگذار

که با سکوت به جنگ است آرزوهایم

بیا وبشکن ازین دل قفس قفس غم را

کــــه بسته دل تنگاست آرزوهایم

اگرچه سرد شدم خسته و کبود شدم

ولـــــی هنوز قشنگ است آرزوهایم 

 



سید عبدالله رضوی

     سیدعبدالله رضوی یکی از شاعران پر آوزاه کشور ما است که در مجالس های ادبی نامش بر همه ادیبان و شاعران آشناست. وی در مقاله ای به دوستم محمد زمان نهمت که در این راه تلاش نموده است، از خودش چنین می نویسد:" دریک روزگرم وآفتابی ازسال 1347در برهوت زمین وپنجره زمان درقریه شنیده ولسوالی مالستان ولایت غزنی گرفتارآمدم.از روزهای سبز وشیرین کودکی که بافقر ومحرومیت اجتماعی همراه بود خنده های تلخی بیاد دارم.از روزی که خود را فهمیده ام تا امروز بارهاو بارها آرزوی بال گشودن درآسمان آبی را در سرداشته ام. اما، آسمان کشورم همواره مه آلود بوده است ومنهم با بالهای شکسته.... چندی است ز نگارهای روحم را با شعر شستشو میدهم. شاید شقایق های پژمرده ام در بهار آرزو طراوتی تازه به خودبگیرد. گرچند سخن گفتن درباره خود انسان امری دشوار است و دیگران باید این امر رابعهده بگیرند. بیشتر باغزل انس دارم و درکنار آن گاهگاهی باگلهای دوبیتی های که باباطاهر کاشته وهمچنین یاس های نیما و فروغ وسپهری مشامم را نوازش میدهم و دغدغه های شعری ام را همان عاشقانه ها و درد های اجتماعی تشکیل میدهدکه دراکثر نشریه های که درمهاجرت نشر میشد اقبال چاپ یافته اند. در این اواخر در پی مداوای زخمهای عمیق وناسور کشورم راه های علاج را جستجو میکنم. هنوز مجموعه شعری بنامم نشده واشعار زیادی چون دوبیتی غزلهای عاشقانه آماده چاپ دارم. درآخر اینکه هنر تنها چیزی است که تاحدودی مرا ازتنهایی می رهاند.همین."

 رضوی که تحصیلات اش را دراصفهان ایران الی دوره خارج ادامه داده است و اکنون با خوانواده اش نیز در همان شهر بسرمیبرد. این هم غزل به این هال وهوا:

پامیر

ای زادگـــاه شعــــربلند شبانـــه ام

بـــا یــــاد نام سبز تو غرق ترانــه ام

دیراست زخم های تو ناسور مانده است

ای سرزمین مــــن،غـزل عاشقانه ام

هــــرچند دورمانده ام ازقله های تـو

پامیر سربلند مـــن! ای آشیانـــه ام

امــا بیاد نـــام تـــــو پـرواز میکند

مـــرغان آسمان غــــزل بر کرانه ام

آغــوش گرم خود بگشا تادوباره من

باز آیــم وغــــزل بسرایم به لانه ام

شاعران مالستان 5

 

 

 

 

 

در کشورما، به خصوص در هزارستان، استعدادهاي بسياري بوده‌اند ـ بي آنکه کسي آنها را بشناسند و درک شان کنند ـ ‌سر به‌ بالشت‌خاک گذاشته و تمام دردها، ‌هنرها و نبوغ شان را با خود برده‌اند.

يکي از اين افراد، دختر پري‌چهره و شاعر توانمند محلي مالستاني به نام «سياموي» است که در اواخر دهه‌ي دوم قرن‌حاضر (1320 1315 ش) در قريه نيزار مالستان به دنيا آمد و در دامن‌طبيعت کنار جويبارها، جک‌جک گنجشک ها به جست ‌وخيز کودکانه ‌اش ‌پرداخت و در آغاز جواني به سرايش ‌شعر اهتمام ورزيد. شاعري، زيبايي و شيرين ‌زباني ‌سياموي، صفاتي ‌بودند که دختران محل او را چون ‌نگيني در حلقه‌ي ‌خود داشته‌ باشند و گويا هر مرد جواني آرزوي وصال او را در سر مي ‌پرورانيد. اما واقعيت اين بود که جامعه‌ ي‌ سنتي، بي‌سوادي و بي‌هويتي موجودي به نام‌«زن» مانع از آن بود که او بتواند از چهار ديواري قريه‌اش گامي‌‌فراتر ‌نهد. به همين ‌خاطر او از اين ‌وضعيت سخت مي‌‌رنجيد و بيم آن را داشت که نتواند در چنين جامعه‌اي، کسي را بيابد که به شعرهاي او گوش‌ فراداده و لحظه هاي شاعرانه‌ي او را درک کند. او براي بيان ‌احساساتش از قالب‌ شعر کمک مي‌‌گرفت و در هرموردي، دوبيتي مي‌‌سرود و سريع اين دوبيتي ‌ها سينه به سينه در ميان دختران و ديگر افراد جامعه پخش‌مي‌‌شد و چه بسا مورد تمسخر و تحقير قرار مي‌گرفت. اين‌ وضعيت، زماني بر او سنگيني کرد که خواستگاري به نام «بوستان» فرزند «کاکا» از همان قريه، به خواستگاري او آمد و پدر، مادر و باقي فاميل بدون ‌مشوره با او به خواستگار، جواب مثبت دادند. سياموي تلاش‌نمود که پدر و مادر را متقاعد‌کند که او حاضر به اين وصلت نيست، اما هيچ‌ گوشِ‌ شنوايي وجود‌ نداشت. «مگر يک‌دختر حق دارد در برابر پدر، مادر و بزرگان خانواده اعتراض‌کند‌؟ خجالت هم خوب‌ چيزي است! دختري به اين پُررويي نديده ‌بوديم! حالا تو مي‌‌خواهي آبروي مارا پيش فاميل ببري؟» اين‌ها حرف هايي‌بود که طي‌چند روز مرتب‌ مي‌‌شنيد و او حق هيچ لب ‌بازکردن را نداشت. بدين‌ ترتيب، قرار نامزدي از سوي بزرگان فاميل گذاشته شده و درباره‌ي چگونگي مراسم، تا پاسي از شب صحبت ‌شد. در همين موقع بودکه سيا موي، تصميم خودش را گرفت و باشجاعت تمام در مجلس حضور‌ يافت و گفت: او مي‌‌خواهد با نامزد آينده‌اش به تنهاي صحبت‌کند. اعضاي فاميل درحالي که لبريز از خشم و تعجب بودند، به آن دو اجازه دادند تا براي اولين بار در جامعه‌ي آن‌ روز، دوجوان پسر و دختر رسماً باهم صحبت کنند. وقتي زمينه آماده شد، سياموي به بوستان گفت: «حالاکه زمين و زمان و همه‌ي اهالي قريه دست به يکي‌کرده‌اند تا من با تو ازدواج‌ کنم، ديگر نمي توانم مخالفت‌‌کنم. اما پيش ‌از اين‌که تصميم نهايي براي‌عروسي‌گرفته‌ شود، يک دوبيتي برايت مي‌‌گويم که اگر معنايش را فهميدي، تصميم‌ نهايي با خودت ‌است و در غير آن، من ‌حرفي‌ندارم. بوستان که سراپا گوش‌‌‌شده‌بود، چنين‌‌شنيد:

هر را کـــه آه کشم، دلگير شوني‌تو

بــدوا کنم ده دان تير شوني‌تــــو

ديگه بـدوا ده دان مه راس نموفته

سوراخ سوراخ مثل کافگير شوني‌تو

بوستان با شنيدن اين دوبيتي، درجايش ميخکوب‌‌‌شد و بعد از لحظه اي گفت: «حالا که هيچ‌چيز نشده‌، چنين از سوز دل مرا بدوا (نفرين) مي‌‌کني، ‌واي به حال من که يک‌عمر با تو زندگي‌کنم. نه، اين امکان ندارد.» بنابر اين، داماد در جمع حضوريافت و انصراف خويش را اعلام کرد. از آن روز به بعد، سياموي به شدت مورد خشم جامعه قرارگرفته و هر که درباره‌ي او سخن‌ها‌گفتند. او بدون اين که به اين نيشخندها و طعنه‌ها توجه‌نمايد، يک تنه در برابر فشارها ايستاد تا اين‌که خواستگاري خارج از منطقه (از ولسوالي‌قره‌باغ) به سراغ او آمد. خواستگارجديد که «غلام‌حيدر» نام داشت، سالها به شغل‌خريد‌و‌فروش گاو و گوسفند مشغول بود. سياموي به خواستگار جديد بلافاصله جواب‌ مثبت داد و قرار شد که داماد در فاصله‌ي يک‌هفته، عروسش ‌را ببرد.

روز ‌عروسي ‌سياموي، روز غمبار و فراموش نشدني براي او بود، زيرا هيچ برنامة جشني براي او تدارک نديده و اهالي‌ قريه‌ هرگونه خوشي و خنده را در مورد او تحريم‌کرده‌ بودند. بنابراين،‌ نه از اجتماع اهالي محل، زنان، مردان و برنامه‌ هاي‌شاد محلي خبري بود و نه از مراسم نان‌دهي و ديگر برنامه‌هاي رايج در جشن‌عروسي. سياموي، تنها اجتماع زنان و دختران قريه را يک لحظه در کنار خود احساس کرد که همگي براي خدا حافظي با او آمده ‌بودند وآن موقعي بود که بعد از زيارت تنور پدر، از خانه بيرون شد. در همان لحظه، رو را به طرف مردم‌کرده، چندين دوبيتي جانسوز خواند که يکي ‌از آن دوبيتي را در اين‌ جا مي‌آوريم:

همان روزي شدم از خــانه رايي

کسي نگفت که بــامان‌خــدايي

ده اي خانه که من دلبند ندارُم

پناي مـــه در تو باشد يا الهي

وقتي شعرهای او تمام شد، ‌مادرش چند مشتي‌ محکم به پشتش کوبيد که شرم وحيا هم خوب چيز است! با اين ‌وضع،‌ سياموي، مالستان را به سوي قره باغ ترک نموده و رهسپار خانه‌ي شوهرگرديد. اما ياد, خاطره‌ و دوبيتي‌هاي زيادي از او در جامعه ماند که تاکنون کم‌ و‌بيش سر زبانهاست. سياموي به رغم اين که ديگر هيچ وقت نتوانست به خانه پدر بيايد، زندگي‌خوشي را با شريک‌زندگي‌اش آغاز نمود و از او صاحب چند فرزندشد. اما سالهاي‌رنج و آوارگي‌مردم افغانستان، ‌او و خانواده اش را نيز به جمع آوارگان‌ افغانستاني در کويته‌ي پاکستان ملحق ‌ساخت. اين آوارگي که دومين آوارگي او به شمار مي رفت، ‌سرانجام چراغ وجود اورا چهارسال‌پيش،‌ خاموش نمود و ٱن روح سرکش و صبور بالاخره با دوبيتي‌هاي زيادي درعالم آوارگي در دل‌خاک پنهان‌شد.

جالب اين که سياموي، هيچ سوادي نداشت. اما طبع رسا و قريحه‌ي سرشار داشت. از همين رو بود که او براي هرمناسبتي، دوبيتي آماده‌داشت و اين دوبيتي‌ها را براي ديگران مي‌خواند. مادر‌بزرگ نگارنده صحبت‌مي‌کرد که روزي، سياموي در آغاز‌جواني‌اش از من‌ خواست برايش از جنگ سقوي (جنگ حبيب الله‌خان‌کلکاني)و اوضاع مالستان آن روز که بسيارهم سختي‌کشيديم، برايش صحبت کنم و من‌هم خاطرات و مشاهداتم را قصه کردم. ديدم که سياموي لحظه اي در پشت سنگي نشست و بعد نزدم آمد و گفت :«جنگ سقوي و خاطراتت را به شعر درآوردم» من هم با تعجب به دوبيتي‌هايش گوش‌دادم و تعداد زيادش را حفظ‌کردم.

اين دوبيتي‌ها را مادر بزرگم تا همين‌سالهاي پيش از رحلتش (1365) زمزمه مي‌کرد که متأسفانه، نه کسي آنها را ثبت‌کرده و نه اکنون،‌ کسي درپي ثبت و جمع آوري آثار سيا موي است. به اميد اين که روزي اين آرزو تحقق‌يابدو آثار صدها سياموي ديگر که شاعران محلي‌تواناي بوده‌اند‌ وهستند، جمع‌آوري و نشرشود.

آمنه مجاهد

21/9/1387

منبع: سایت نیزار

 

شاعران مالستان1


سرزمین مالستان شخصیت های بی شماری را در خود پرورش داده است که هریک جایگاه والای خود درعرصه های مختلف در میان جوامع دیگر داشته و دارد. در اینجا سعی بر آن میشود تا شخصیت فرهنگی و علمی که در راستای شعر قلم فرسایی میکنند برای علاقمندان به شعر و ادب به معرفی گرفته شود. قابل یاد آوری است که اکثر این شاعران در سطح منطقه درمیان فرهنگیان مطرح میباشد و عده دیگری به تازه گی در این راه قدم گذاشته اند و امید میرود در این باغستان گلی بکارد و گلستان شعر و ادب را شگوفان سازد. شاعران که در اینجا به معرفی گرفته میشود نظر به دسترسی به زندگی نامه این شاعران میباشد. مقدم و متاخر آن هیچگونه تمایز میان شاعران بحساب نمی آید. امیدوارم دوستان که این پنجره را می گشاید با نظریات سازنده شان ما را رهنمون سازند و دوستان را که ما آگاهی نداریم با ما همکاری نمایند.

تقوی
      محمد سرورتقوی در1346ش در ولسوالی مالستان قریه سوکه از توابع ولایت غزنی زاده شده. تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش فرا گرفته و پس از آناز میهن خود به ایران کوچید و در قم به تحصیلات دینی پرداخت. وی در شعر به سپید سرایی علاقمند است. سپیدهای زیبای از وی در نشریه ها به چاپ رسیده است. تقوی از شاعران نسل دوم ادبیات مهاجرت افغا نستان در ایران میباشد. مؤلفه های جنگ وخشونت کم تر در شعر وی به چشم می آید. درون مایه های شعر وی عشق، آزادی ومسایل سیاسی واجتماعی است. وی در نثر نویسی نیز دست باز دارد و نثرهای شیوا و روانش در نشریه های مهاجران در ایران به نشر رسیده است. تقوی را جلیل صابری هروی در کتاب تحت نام شعرای عصر حاضر افغانستان جوان، پر مطالعه و پر تلاش خوانده و میگوید:" درخت شاعری اش ازسال 1370خورشیدی به برگ وبار نشسته اما شعر در سر زمین وجودش، ریشه هایی عمیق دارد."
ازاوست:
آمد بهار و..
                 برای کابل دوهزار و دو
بهار می وزد ازهرسو
و آتش دامنکشانتو را ترک می کند.
می گویند: کابوسهایت را دور میکنیم
و در تابوتی زرین به خاک می سپا ریم

تواستادی
اما،
موریانه ها استخوانهایت را جویده بودند.
بهارمی وزد از هر سو
اما،
آفتابت را دود پوشاندهاست
قلبت دیوانه وارمی تپد.
شب شکرانش را مینوشد
ودرجویچه هایش خاک هایش خاک آلوده می رقصند

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-bidi-font-family:Arial;}
محمدحسین فیاض
 
      محمدحسین فیاض در يکي از روزهاي پاييز 1349 در ولسوالی مالستان از توابع ولایت غزنی به دنيا آمد. جبر زمان از همان دوران کودکي او را به مدرسه علميه کشاند و زماني که توانست تفنگ داشته باشد، چند صباحي، حضور درجبهات ضد اشغال را تجربه کرد. فیاض در سال 1370 ش  به قصد ادامه تحصیل به ایران کوشید و در مشهد اقامت گزید و همزمان با تحصیل به عضویت «انجمن شاعران انقلاب اسلامی افغانستان» درآمد.
در پاییز سال 1372 ش به انگیزه فعالیت های فرهنگی از مشهد رهسپار کابل گردید و تا اول سنبله 1373 ش در کابل اقامت گزید. با شدت یافتن درگیری های داخلی، کابل را به مقصد مالستان ترک نموده و تا تابستان 1374 ش در زادگاه خویش به فعالیتهای آموزشی مشغول شد.
در تابستان 1374 ش بار دیگر راهی ایران شد و در مشهد با رسانه های مهاجرین همکاری اش را آغاز کرد. در سال 1375 ش وارد حوزه علمیه قم گردید و در سال 1388 از پایان نامه کارشناسی ارشد خویش در رشته تاریخ دفاع نمود.
از فیاض تا کنون کتابهای چون: «زیر آسمان کابل» ، «سنگر شیخ تراغ» ( 1375 ش) «گنجشک تبعیدی» (مجموعه شعر –  1387ش)  «اینجا کویته است» (مجموعه شعر، گرد آوری شده، 1392) و دهها مقاله و شعر در رسانه های مختلف منتشر شده است. فیاض اکنون در تهران زندگی می کند و به فعالیت های پژوهشی، رسانه ای مشغول است.
 
الف - کتابهای چاپ شده:
1.      زیر آسمان کابل (سفرنامه) تهران، حوزه هنری، 1375 ش.
2.      سنگر شیخ تراغ (مجموعه خاطرات جهاد افغانستان) پژوهشی، میدانی، تهران، حوزه هنری، 1375 ش.
3.      گنجشک تبعیدی (اولین مجموعه شعر) تهران، عرفان، 1387 ش
4.      این جا کویته است (سوگسروده های شاعران در واکنش به نسل کشی هزاره ها در کویته پاکستان) کویته، 1392 ش
 
ب - کتابهای آماده چاپ:
1.      آسیب شناسی روابط شیعیان افغانستان (علمی، پژوهشی، 600 صفحه)
2.      شعر امروز غزنی (مجموعه شعر گردآوری شده از شاعران غزنی، پژوهشی،500صفحه)
3.      اندوه پنهان ( دومین مجموعه شعر نگارنده، 150 صفحه)
4.      این رود نیز به دریا گره خورد (مجموعه شعر شاعران خانه ادبیات افغانستان)
5.      تفت دل (مجموعه دوبیتی های هزارگی نگارنده)
6.      شهید عدالت (زندگی نامه شهید مزاری برای کودکان)
 
ج - مقالات منتشر شده:
(ترتیب انتشار از پایین به بالا)
1.      هیاهو برای هیچ
2.      دای فولادی و طرح عبور از محقق و خلیلی
3.      آبه میرزا، آوازخوان افسانه ای هزاره ها
4.      مالستان و دغدغه های حضور سیاسی و اجتماعی زنان
5.      آی سران هزاره! به کجا می روید؟
6.      و این عید تفرقه آمیز
7.      شرکت سهامی ریاست جمهوری
8.      دانشگاه یا پوهنتون؟ وجود تناقض در ماده 16 قانون اساسی
9.      خواستها و ریشه های تاریخی اعتراض و عدالت‌خواهی دانشجویان
10.  سه صد سال در خم کوچه های قندهار
11.  رهبران هزاره و بحران عقل گرایی
12.  اهداف آکادمی علوم افغانستان و بی تعهدی اعضای آن
13.  بررسی دوبیتی های هزارگی (ادبی، هنری)
14.  عاشورا و اندیشه اصلاح طلبی در افغانستان (فکری، فرهنگی، اجتماعی)
15.  مهاجرین دارای برگه بازگشت از ایران و نگرانی های فرا رو (اجتماعی)
16.  رابطه پیر ـ مریدی در جامعه هزاره و دیدگاه مراجع تقلید (اجتماعی، مذهبی)
17.  هزاره، فریادی برای تاریخ 1 (اجتماعی، نقد)
18.  هزاره، فریادی برای تاریخ 2 (اجتماعی، نقد)
19.  حامد کرزی، در برزخ تصمیم گیری لغو دادگاه ویژه (اجتماعی، سیاسی)
20.  انسانهای بزرگ در خانه کوچک (گزارش)
21.  روزهای دشوار پارلمان افغانستان و نقش ضعیف نمایندگان هزاره (اجتماعی، سیاسی)
22.  پاسخ به نظرات ارائه شده در «جمهوری سکوت» (نقد)
23.  برگزاری انتخابات دوباره در غزنی، تنها ترین راه (اجتماعی، سیاسی)
24.  نگاه دیگر به نگرش سیدگرایی و هزاره گرایی (اجتماعی، تاریخی)
25.  ناگفته های از برگزاری انتخابات در ولسوالی مالستان (اجتماعی، سیاسی)
26.  هزاره ها و فقدان استراتژی واحد (تحقیقی، تحلیلی)
27.  پادشاهی در نظام جمهوری (طنز، سیاسی)
28.  حسرت‌ها در گفت و گوی عاشقانه (ادبی، اجتماعی)
29.  زن؛ قربانی سنت ها (ادبی، اجتماعی)
30.  دَورِ نا باطل رئیس جمهور(انتقادی، اجتماعی)
31.  انتخابات رياست جمهوري؛ نگرش قومي ‌يا ملي؟ (اجتماعی، سیاسی)
32.  ضرورت حمایت از بشردوست
33.  نقش شهيد مزاري در برجستگي موقعيت اجتماعي هزاره‌ها در افغانستان (اجتماعی، ساسی، پژوهشی)
34.  جوانان مهاجر افغانی، خطرها، پيامدها و راهکارها (سه قسمت – اجتماعی، متن سخنرانی)
35.  کوچي‌ها در اشعار عاميانة هزاره‌ها (ادبی، اجتماعی، تاریخی)
36.  بررسی شعر عاشورايي افغانستان (گزارش)
37.  زيرآسمان‌کابل 2 (سفرنامه، در دوازده قسمت)
38.  موسيقي مالستان از حاشيه تا متن (هنری، اجتماعی)
39.  شطرنج بازی آقای‌ کرزی (اجتماعی، انتقادی)
40.  ما خود را فراموش کرده ایم (نقد)
41.  خطر آن قدرهم جدی نیست (نقد)
42.  هزاره ها و معضل کوچی ها (اجتماعی، سیاسی)
43.  پاسخ به چند پرسش
44.  سهم ساد ات در ترازوي نقد (پژوهشی، فقهی، تاریخی)
45.  رنج بي محتوايي در چهارمين جشنواره قند پارسي (نقد و گزارش)
46.  آب اين چشمه جوشان به کجا خواهد رفت؟(اجتماعی، سیاسی)
47.  سرمايه هاي سرگردان در انتظار بر نامه ريزي ومديريت (اقتصادی، اجتماعی)
48.  گفته ها وناگفته ها در وزارت خارجه (نقد)
49.  كارگران افغاني، مهاجرت ودهها ميليون دلار سود براي ايران (نقد مقاله روزنام جام جام)
50.  عصبانيت يا واقعيت؟ (نقد)
51.  قومگرايي وملي گرايي،ضديت يا تعامل (نقد)
52.  انتشار مجدد روزنامه ايران و تذکر يک نکته (نقد)
53.  با پندهاي جاويدانه (اولین مقاله به مناسبت راه اندازی سایت نیزار)
54.  نگاه با عينک دودي (نقد)
55.  آمريکا وافغانستان پس از حادثه يا زده سپتامبر (اجتماعی، سیاسی)
56.  حفاري هاي غير قانوني در زيارتگاه هاي محلي افغانستان (اجتماعی)
57.  روحانيت و جايگاه فعلي آن در اجتماع (اجتماعی)
58.  دموکراسي وارونه (اجتماعی)
59.  مراکز آموزشي وآينده فرارو (اجتماعی)
60.  چشمها را بايد شُست (نقد)
61.  درفکر بودن (اجتماعی، سیاسی – درسه قسمت)
62.  هزاره ها وبحران هويت (1)
63.  هزاره ها و بحران هویت (2)
64.  انتخابات، پرسشها و پاسخها (اجتماعی، سیاسی، نگاهی به انتخابات پارلمانی 1384)
65.  زمزمه‌هاي طواف‌گل‌سرخ (نقد ادبی)
66.  تهاجم مجدد‌کوچي‌هاي‌مسلح به هزارستان و طرح چندپرسش (اجتماعی، سیاسی)
67.  جرم هزاره بودن (اجتماعی)
 
سایت شخصی:       http://nayzar.com
منبع: سایت نیزار


جوهر شاه اخلاقی
 یکی از چهره های جدید ادبیات ما که بیشر در حال وهوای ادبیات فلکلوریک قلم فرسایی میکند. استاد اخلاقی می باشد. استاد را بیشر از زبان خودش آشنا میشویم.
 " جوهرشاه اخلاقی فرزند موسی هستم. اولین  سالروز تولدم را به تاریخ 1356 خورشیدی  جشن گرفته اند. تعلیماتم را الی صنف دواز دهم درلیسه الحاج علی زاده به پیش گرفتم. و بعد راهی کشور ایران شده دوره لسانس ام را درقم المقدس به پایان رساندم.
      فعلاخادم اطفال کشورم هستم و درلیسه عالی میرادینه مالستان ایفای وظیفه مینمایم. گرچند خود را شاعر نمی دانم اما در مجالس ادبی وجشنواره ها دوستانم را سرگرم جملات نیمه موزون می نمایم. نمونه آن چنین است."                    
             عید بعثت پیغمبر
              عید بعثت پیغمبر خوش آمد
              خوش آمد آن دل  دلبر خوش آمد
                           سرمه چیشمای کونی موخاک پایشی
                           به غریبو عجب سرور خوش آمد
              مالستان زیبا
                کار بی علم باروبر ندارد
               تخم بی مغز الی ثمر ندارد
                               مالستان بستر مرغوب علمست
                               ولی افسوس کسی خبر ندارد
             وطن
                         وطن جانم مرادی دل موهسته
                         گیره کشای هر مشکل موهسته
                                      ده چشمی دیگرو مالوم نموشه
                                       به شان موغرب، شرق، چین موهسته 
                        ده رای دهی موکل قومو شریکه
                       تاجک، ازبک و اوغو شریکه
                                   ده ملک بیگانه سردار شونی
                                 وطن خوبه که غریبو شریکه 
 

رضوانی
  علی‌مدد رضوانی، متولد 1357 در قریه "گَلوی" شیرداغِ مالستان است. او تحصیلات حوزوی دارد و شاعری را از نیمه دوم دهه هفتاد درشهر قم آغاز نموده است. او اکنون ساکن تهران و عضو «خانة ادبیات افغانستان» می‌باشد و برای غم نان، چند سالی است که به قول خودش" سنگ ‌کارِ ماهر" شده است. رضوانی، ذوق سرشار، طبع روان و دلبستگی خاصی به غزل دارد. در تهران بیشتری از ادب دوستان او را با غزل «لیلا» می‌شناسند. و این غزل به جهت بعد عاطفیِ شدید خود چندین بار جوایزی را از آنِ خود کرده است. اکنون غزل «لیلا» را باهم می‌خوانیم.
 لیلالیلا مهاجراست کــه حرفی نمی زنـــد آزرده خاطر است که حـرفی نمی زند لیلا نماد غربت این حال و روز ماست  درد معاصر است کــه حرفی نمی زند لیلا بــــرای رنج کشیدن، تمـــام عــمر انگار حاضر است که حرفی نمی زند گم گشته در هیاهوی رنگ وریای شهر انگار کافر است که حــــرفی نمی زند لیلا دلش گـرفته ازاین کوچه های تلخ فردا مسافراست که حــــرفی نمی زند این شعر را بـــــرای دل او سروده ام این بیت آخر است که حرفی نمی زند.حیات الله مهریار و محمد زمان نهمت

شاعران مالستان6

معصومه اشرف زاده

     معصومه بنت محمد اشرف متولد سال 1366ه ش که دورس ابتدایی رانزد ملا امام قریه آغازید واستعداد خود را بزودی بروز داده محبوبیت فراوان نزد هم قطاران خود پیداکرد. وی دیری نگذشت که درایران کوچید وبدروس مذهبی پرداخت. ضمن دروس درمحافل ادبی شرکت کرده ابتدا شعر شاعران را به خوانش میگرفت وبعدا خود بسرایش شعرذهن آزمود که بزودی یکی ازفعالان مجلس به حساب می رفت.اما موانعی که همواره درجامعه مرد سالارما استعداد های شگرف رادرنطفه خفه نموده است خانم اشرف زاده را هم گویا ازادامه راه بازداشت وایشان مدتی است درمحافل ادبی به چشم نمی خورد. شاعران هموطنش درپی آنست تا خانم اشرف زاده یکی ازشاعره خوبی درمیدان ادب وهنر اظهار وجود نماید وهمانند سایر ادب دوستان محفل ادبی را زینت بخشد.

اعتراف

مرا بیاد بیاور همان غریبه که بـــــود/ شریک شادی وغمهای تو شریـــک وجـود 

مرا بیاد بیاور همان که تا دیــــــروز/ در انزوای زمین با تو از تو گفت وســـــرود

همان که ماهی تنگ بلورچشمش بود/ همیشه حسرت چشمت همیشه حسرت رود

ولی دریغ و دریغا گذشته بود وگذشت/ تمام آنچه که ازعشق بین من و تـــــو بود

چقدر اسیر گناهی چــه روسیاه سپید/ دل جهنمی مــن چـــــه زود گشتی دود

چقدر خـــاطره بیگانه نیستیم از هـم/ بیـــا جـــلو و جـــلوتـــر به انتهای ورود

ولــی چرا به تفاهم نمی رسیم ایــدل/ چـــرا همیشه جــدایی چرا دوچشم کبود؟

مـــرا ببخش به تو اعتراف خواهم کرد/ کــــه از تو خسته شدم از تو گفت و شنود

"محمد زمان نهمت"

میرزا حسین سروش

          میرزا حسین سروش در سال 1364 خورشیدی در قریه پایجلگه پشی ولسوالی مالستان ولایت غزنی تولد شده است. وی دوره تعلیمات متوسطه را در منطقه و دورۀ لیسه را در جاغوری در لیسه عبدالغفور سلطانی به پایان رسانیده و از این مکتب در سال 1383 فارغ شده است.

به گفته خودش تهمت لسانس را از رشته پارسی دری دانشکده ی زبان وادبیات دانشگاه کابل بدست آورده است. در جریان چهار سال تحصیلی با ادب دوستان وشاعران زیادی معرفی شده که همان آشنای وی را شاعر تمام عیار ساخته است. وی می گوید:" گرچند شعر سرودن کاری دشواریست اما، به سهم خود جملات را موزون میکنم. ولی هنوزم که هنوز هست مجموعه شعری به نامم نشده و در بسیاری از مجلات شهر شعر هایم را میبینم."

سروش بیشتر درقالب غزل قلم فرسایی میکند و با همان وزن احساس آرامش میکند

مرا ببخش عزیز که من ناگزیر شـــدم/

یک لحظه در نبود خدا منفجیر شدم

اندر خلای تو به عنوان یـــــک رفیق/

در مـــــرز خاطرات دلم منکسر شدم 

در شهری باتپش غم کل زنده گــــــی/

 نــــــابرده نام تو،دران منتشر شدم

طــــرح تمـام آرمـــان شهر ریخته ام/

 درهم بریخت و من دران تقطیر شدم 

شاید شیاطینی به آستین  دست مـن /

آتش بزد که من به پیشت منقصر شدم

فریاد های ناشنیده ی مـــــــرا رفیق/

 آغوش بگیر کـه من به آن منتظر شدم

منبع:خون شب

محمد عیسی رحمتی

رحمتی در قریه مزار مکلی، میرآدینه چشم به دنیای هستی گذاشته است. وی یگانه پسر نازدانه پدر بوده واز همین رو علایق چندان به درس نداشته و به مکتب نمی رفته، تا اینکه دیگر هم سن و سالان اش به کتابهای صرف میر و زنجانی ( از کتابهای سلسله وار آخوندی) میخواندند، بعد از آن یکباره علاقه در دلش ایجاد شده و در پیش ملای مکتب درس را از الف و ب آغاز کرده است. به گفته خودش از هوش و قریحه خارق العاده ای برخوردار بوده و در یک زمستان کتابهای پنج سوره، قرآن و تا پنج کتاب را خوانده است. در سال دوم زمستان دیگر هم سن و سالانش که هنوز یک کتاب شانرا تمام نکرده بودند یکجا می شود و باهم درس میخوانند. آقای رحمتی از هوش و ذکاوت خوبی برخوردار می باشد. اما، روزگار چیزی دیگری را برای سرنوشت زندگی اش در می آمیزد و وی را به ایران مهاجر می سازد. مدت زیادی را در ایران در عالم مهاجرت سپری کرده و از اینکه به خواندن و نوشتن علاقه وافر دارد همیشه کتابها، روزنامه و مجله را مطالعه می کند. خستگی های روز و ناملایمات روزگار را شبانه با سرودن شعر و نواختن دمبوره از خود دور میکرده است. آقای رحمتی با دمبوره احساس آرامش میکند و آنرا یکی از نزدیکترین دوست در زندگی اش میداند، از همین رو در شرایط سخت ایران در همانجا تلاش نموده و دمبوره ای برای خودش ساخته است. آقای رحمتی را میتوان از شاعران که در بخش فلکلور قلم فرسایی میکنند وهمچنان از پرچمداران موسیقی هزاره گی نامید. وی در شب های تعطیلی هفته با دوستان دیگرش محفلی را ترتیب می دادند و نوار های با آهنگ فلکلوری را ضبط و به علاقمندانش تقدیم میکردند. یادم هست در یک برنامه ای که برای ضبط کردن نوار برای قریه شان تعداد از بچه های هم قریه شان جمع شده بودند شرکت کردم و در آنجا آهنگ با مطلع ( زنده باشه زوارو/ برق اورده بلده مو، ... را میخواند و دمبوره می نواخت. آن مطلع به مناسبت اولین بار برق جناتوری را که با هزینه آنها خریداری کرده بودند می سرود. آقای رحمتی در دمبوره سبک به خصوص خودش را دارد و شعر های فلکلوری را با وزن که دمبوره با آن سازگاری داشته باشد می سراید. اشعار فلکوری وی بصورت پراگند زیاد است و در اینجا به یک نمونه آن اکتفا میکنیم.

حلوای نوروزی

آو از قرخی اَمــاد حـــلوا دَرَگه/

اُو گلایی هر رقم روی سَرَ گَه

اَلَی گــــو جم شوید حلوا کنی مو/

 مــزه حلوای مو پک بی دَرََگه

بی یید حلوایی نوروزی کنی مو/

چمچه حــــلوا تایی شالِ بَرَگه

آجـــــه گُلی بیا تــــو سال کَلویی/

ناقی ای بیری گو ده بِیر بَرَگه

خـــدا زنده بیله ای سال کـــلوره/

صـــدای دمبوره همــو خَــرَگه

بیری گو زود شوید حلوای مو خامه/

خوبه که مردکو ده سنگرگه

اگر سوچه گفتم همی زبون مو/

 شیرینِ سوچه گی شی موشترگه 

 "حیات الله مهریار"

اسحاق سالک

اسحاق سالک فرزند محمدعلی درسال1336 درقریه ده زوار نوده متولد شد. آموزش دوره ابتداییه را تا صنف نهم در متوسطه میرآدینه مالستان به پایان رسانده و تحصیلات ثانوی را در تخنیک عالی کابل تکمیل و بعدا شامل وظیفه رسمی دولتی گردیده، از سال1352 –1360 در آمریت انجنیری پروژه سازی، سرکسازی وزارت فواید عامه و در پروژه های مختلف سرکسازی انجام وظیفه نموده و خدمت زیر بیرق را سپری نموده است. مدت یکسال ونیم کورس طبی) فریدم مدیسن(  را در پیشاور پاکستان تکمیل و فعلا در پهلوی وظیفه معلمی، خدمات صحی را نیز انجام میدهد. در لیسه فیض محمدکاتب ولیسه عالی شینه ده معلم بوده و از سال1382 تا اکنون بحیث مدیر لیسه نسوان شینه ده ایفای وظیفه مینماید. جملات موزون وی گر چند مشکلان وزنی را به همراه دارد ولی شوق و علاقه وی چنان می نماید که این مشکل بر طرف گردد.

خـــداوندا بهـــــــــاری نیست پیدا

کـــه آدم زان شـــود مسرور و شیدا

همش زرد و خـــزان است روزگاران

شود کــی روز، این شب های یـلـدا

 

فضا تـــاریک و ابــــر خیره بــرسـر

کــو بـــارانی که گـل هــا را کند تر

بجـــای گــل همه خـار است اینجا

بهــــاران بــا خزان گشته برابــــر

"محمد آصف سحر"

شاعران مالستان7


  محمد صادق عادلی

   عادلی درقریه غیغان توی مالستان چشم به جهان گشود و در دهه هفتاد با آثار بدیع درآسمان شعر مهاجرت ظاهر شد و با غزلهای که بیشتر رنگ مذهبی داشت میتوانست یکی ازشاعران مذهبی درسطح کشور به حساب بیاید. اما، با تاسف فراوان ایشان با شعر وشاعری بی مهری نشان داده و در دنیاهای دیگر سیر مینمایند. امید است در آینده با آثار تازه ازایشان شاهد شکوفه های معطر در باغستان شعر و ادب باشیم.

طنين حنجره سرخ كيست در آتش؟

كه آسمان، دل خود را گريست در آتش

شبي كه پيرهن شعله بود بر تن شهر

ستاره ام چه غريبانه زيست در آتش

چه بانگ، شومتر از آن كه باغ را گويند

هميشه سبز مباش و بايست در آتش

اگر كه ريشه احساسها نخشكيده است

درخت و جنگل و پروانه چيست؟ در آتش

دلم براي شما اي پرندگان غريب

چو ابر سوخته، خود را گريست در آتش

منبع: سایت شعر افغانستان و وبلاگ رضوی مالستانی

حیات الله ناصری

حیات الله ناصری فرزند الحاج کربلایی ملا سلمان در سال 1355 ه ش در آبدانه میرآدینه ولسوالی مالستان دیده به جهان گشود. وی همانند سایر اطفال خواندن ونوشتن را از مسجد آغاز کرد و درس آخوندی را در مدارس دینی مالستان ادامه داده است. در سال 1371 جهت فراگیری علوم رهسپار ایران شد وتا سال 1377 در آنجا مشغول تحصیل بوده است. وی خطیب عالی، مدرس توانا و در رویکرد های سیاست هم دست باز دارد. بر علاوه آن به گفته خودش گاهگاهی به وادی شعرو شاعری، طنز، خاطره و داستانی نویسی نیز می پردازد. وی فعلا رئیس شورای علمای مالستان است و در مرکز مالستان- میرآدینه مسئولیت پیشبرد مسجد جامع امام علی ع و در تاسیس مساجد از جمله مسجد عمومی آبدانه، مسجد اهلبیت گودال، مسجد قریه غیبی، و آغیل کاکا و مسجد امام زمان مکلی و همچنان پایه گذاری مکتب متوسطه گودال سهم بارز را داشته است و فعلا سر معلم آن نیز میباشد. از ایشان در جلسات علمی- فرهنگی وسیاسی دعوت بعمل می آید و طرح ها و پلانهای با ارزش را ارایه میکند. وی مقالات را به جراید و مجلات به چاپ رسانده است و از علمیت و نو اندیشی خوبی برخوردار میباشد. پاره ای از شعر خود را که برای دست بوسی ما فرستاده است از این قرار است:

گرچند در زمانه همه ریشخند می زند

در پای و دست جرات من بند می زند

از هر طرف هیاهوی شان تا به آسمان

حتا به پای زندگی ام کند می زند

اما، چی غم مرا که دلم خوش به لحظه ای

در باغ لاله سر زند، گل لبخند می زند

روح الله الهام

 

سید انور شاه عادل

سید انور شاه عادل فرزند سید ابراهیم عادل در سال 1355 ه ش در منطقه قول آدم میرآدینه از توابع ولسوالی مالستان در یک خانواده متدین دیده به دنیای هستی گشود. وی همانند سایر اطفال چند بهاری را در آغوش گرم خانواده زندگی اش را به خوشی سپری کرد. وقتی توان رفتن به مسجد در وجودش احساس شد برای فراگیری علم همانند صد ها طفل دیگر راهی مسجد شد. وی با شوق و علاقه خاص به درس هایش ادامه و تا اینکه مکتب صنفی شروع به فعالیت کرد. بعد از شمولیت در مکتب صنفی با درخشش عالی در سال 1374 ه ش از آنجا فارغ شد. فضا و جوی سیاسی زمان طوری رقم خورد که نتوانست شامل کانکور شود و به تحصیلات اش ادامه دهد. تا اینکه در سال 1388 ه ش در دانشگاه خاتم النبیین در رشته حقوق این راه ادامه داد و حال از آنجا فارغ التحصیل شده است.

عادل با نوشتن شعرهای دل انگیز خود درخشش خوبی در این وادی داشته است. وی علاقمندی اش را به شعر سرایی و موزون نمودن جملات را به دروان که صنف هفتم و هشتم بوده است به یاد دارد و از همان دوران با خواندن و نوشتن آن پرداخته است. شعر های وی بیشتر حال و هوای تغزلی را دارد و در قالب نیمایی نیز دسترسی دارد.

یک شاخه از شقایق زیبای عشق را

یک شعر از کتاب دل آرای عشق را

یک خنده از نوای دل انگیز دوستی

یک نقش تاب خورده زدنیای عشق را

یک پرده از حریر دل چاک چاک خویش

یک ساغر از شراب گوارای عشق را

چایی به بزم کودکی ام با هزار شوق

گفتی هزار قصه ز دنیای عشق را

مادر چگونه بخوانم که نیستی

تا گسترم به پای تو دیبای عشق را

***

به حیرتم که چرا؟
عاطفه ها چون پرنده گان مهاجر
بسوی نقطه مجهول رهسپار شدند
میان ابر زخیم غرورها گمشد
نه رد پای از او ماند نه نشانه پر
دیگر شقایق امید در بهار هوس
به دشت سینه دل مردگان نمیروید
دیگرکه نم نم باران حدیث عاطفه را
بگوش بزرگر و باغبان نمیگوید
به حیرتم که چرا ؟دیده گان خسته من
هنوز منتظر بازگشت عاطفه هاست!