تذکر؛ استاد حسین شریفی زمستان پارسال به کابل آمده بود. فرصت کوتاهی که پیش آمد همرایش صحبت های مفصلی داشتم. آدم خوش برخورد، شاعر، داستان نویس و طنز گوی ماهر بود. وجودش سرشار از علم و دانش بود. معلوماتش به حدی که تصور میکردی دکترایش را در عرصه ادبیات و حقوق گرفته است. او آمده بود تا کتابش را تحت عنوان ( توضیح عدالت در حقوق اساسی و تقنین) به چاپ برساند. استاد شریفی رشته حقوق را خوانده بود و زحمات پیگیر و تلاشهاش بی وقفه اش درج آن کتابش بود.

او استاد نمونه در دانش، اخلاق و رفتار بود. تغییر کلی نحوه تدریس ادبیات و اجتماعیات در لیسه عالی نسوان و ذکور میرآدینه بوجود آورده بود. شاگردانش مجذوب رفتار و عملکرد سازنده اش بود. اما خیلی زود از این دنیا رخت سفر بست و برای همیش خانواده، معارف مالستان و بخصوص لیسه عالی میرآدینه را داغدار کرد.
این شناخت واره را مرحوم استاد حسین شریفی، زمانیکه در کابل آمده بود برایم داد تا در گاهنامه روشنگر به چاپ برسانم؛ اما فرصت آن میسر نشد. روحش شاد و یادش جاویدان باد!
حیات الله مهریار
به نام اوی یگانه کهِ؛ نیست ها را هست می سازد وهست ها را نیست!
شکرخدا بود که پس ازسال 1343 یا دهه ای دموکراسی ظاهرخانی، دقیقا سه سال بعد تر از آن؛ در قریه کوچکی (غرسنگ – قول آدم) واقع در«میرآدینه – مالستان » پدر و مادرم – که روح شان شاد باد – به توافق هم و شاید با دل خوشی زیاد، من را به دنیا آوردند.
از کودکی ام چیزی نمی دانم. فقط به یاد دارم که از بخت و اقبال زمانه، رخت "بشور و بپوش" جای گزین "شلتمبو" شده بود و پاد شخل و مشنگ، نان گندم را مسخره می کرد. اما مردم خوش حال بودند یا عادت داده شده بودند که خوش حال باشند؛ چون در کنار خدا (ج) خداوندانی دیگر به نام امیرالله یا ظل الله یا سلطان الله بر مردم خوشی و دیقی می آموخت یا حد اقل می قبولاند. هر از گاهی اولدارها از مرکز ولسوالی قدوم با میمنت شان را به قریه ما می آوردند حال و احوال جان جوری مردم را می گرفتند و چیزهایی را می بردند.
در آن زمان مردم بسیار اولاد دوست بود و ازمحبت و شفقت زیاد نمی خواستند لحظه ای اولادها از پیش چشم شان دور شوند تا خدای نخواسته در بین راه مکتب، دد ودیوی سر و کمرشان را نشکند، اما این دلسوزی ها برای من ناتوان آمد. گرچند تقلید کار خود را می کرد و محبت ورزی ها به شمایل دیگر لنگک می زد، ولی تقدیر را چه کسی می بیند؟ شاید هیچ کس!
این تقدیر گریبان من را گرفت و درصنف اول مکتب رهیدم و مست و طفلانه خندیدم، ولی از خندیدن یا گریستن والدینم