اقامت در تالقان

بعد از چند روز ورکشاپ و کمپاین و سرک های پور برف و یخبندان به ولایت تخار رسیدیم. شهر تالقان که در هر کوچه و پس کوچه آن رستورانت وجود دارد. ساختمان ریاست امور زنان ولایت تخار یک تعمیر زیبا با دفاتر و ملحقات لازم آن، مدت دو سال قبل اعمار گردیده است. وقتی شب به آنجا رسیدیم از بخاری چوبی خبری نبود و بخاری گازی را در اختیار مان گذاشت. ولی اتاق نهایت سرد ما را مجبور ساخت تا به هوتل برویم و از سوی هم مبایل مانرا چارج نماییم. هوتل آرام و ساکت بود و متعجب بودیم که صدای آهنگ بلند نبود. در همان اثنی صاحب هوتل برای مان فهماند که بخاطر موجودیت ادارات دولتی در نزدیک هوتل برای شب غذا ندارند و شب نیز دروازه هوتل به روی مسافرین بسته است. شهر تالقان نیز سرد و غیر و تحمل بود و از سویی هم مدت یک هفته میشد که برق وارداتی تاجکستان قطع شده بود. سرمای اتاق نهایت بر ما اثر گذاشت و همکارم که تکلیفی قلبی و شش داشت سرفه اش بیشترو بیشتر شد. فردای آنروز ورکشاپ را برگزار کردیم و رئیس امور زنان آن ولایت برنامه را رسما آغاز کرد. هر یک به معرفی پرداختند ولی اکثرا روی شانرا می پیچید و
ادامه نوشته

علی رضا سروش

علی رضا سروش

 

اسمم علی رضا و تخلصم را همصنفی هایم سروش گذاشته اند، در یکی از روز های سبز و بهاری زمانیکه پرنده گان بند و بساتش را برای سفر در این دیار بسته بودند در یک دهکده ی کوچک ولسوالی مالستان به دنیا آمده ام.  تحصیلات ابتدایی ام را در دیار سنایی که آنرا مرکز ثقافت اسلامی هم نام نهاده اند در سال 1382 به پایان رسانیده ام. بعد از سپری نمودن امتحان کانکور به دانشکده ی زبان و ادبیات دانشگاه کابل قبول شدم و تحصیلات دوران خود آگاهی (لیسانس) را در همینجا به پایان رسانیدم. علایق شعری ام از همان دوران دانشگاه بیشتر شد و در قالب های مختلف شعری آزمایش کرده و بیشتر شعر آزاد برای راحت تر است.

 شعر اروتیک:
وقتی به تو فکر می کنم
دستانم بوی انار میدهد
و کتابچه از قلمم طلاق میخواهد
قلمم را می کشند
کتابچه ام را بیوه می کنند
برای صیغه
همه چیز مونث می شوند...
حتا انگشت شصتم
ادامه نوشته

محمد آصف صمیم

 

اواخر 1367 هـ. ش در منطقه ای زیبایی مالستان دیده به جهان گشودم در حالیکه دوماه بیشتر از تولدم نگذشته بود،  گلچین روزگار گونه هایم را از بوسه های عاشقانه ی پدرم محروم و برای همیشه حسرت نگاه ها و نوازش های گرم و مهربانه اش را در تارو پود وجودم به یادگار گذاشت. اما خداوند را سپاس گذارم که در ادامه مسیر پر طلاطم زندگی، کنارم مادری بود که بسان پدر استوارانه حامی ام بود و در نقش مادری اش میسوخت و برای موفقیتم از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد.

ادامه نوشته

سفر به ولایت بدخشان

بعد از مدت طولانی بالاخره قرار بر آن شد که باید به ولایت های بدخشان، تخار و سمنگان برای نظارت از پروگرام به آن ولایت ها سفر نمایم. این سفر رسمی از چند جهت برایم مهم بود. اول اینکه مسئولیت نظارت از این پروگرام مربوط به بخش من بود و در طول کشمکش های که در دفتر بر سر نظارت از آن وجود داشت قاطعانه ایستادم و نگذاFayzabad, Afghanistanشتم وزارت که با بخش من سروکار دارد دیگر بخش ها آنرا به پیش ببرد.

 

دوم، سفر به این ولایات برایم مسرت آور بود. چون برای اولین بار ام بود که باید می رفتم و با فرهنگهای متفاوت و طرز و دیدگاهای گوناگون مردم روبرو میشدم.

ادامه نوشته