«صفدر علی مالستانی» ترانه خوان نام دارِ مردمی هزارستان

صفدرعلی مالستانی (مشهور به آبی میرزا) با صدایِ نازک و رسایش، بیش از چهل سال برای مردم و کشورش ترانه و غزل خواند و در پایانِ عمر، با بی مهریِ روزگار رو به رو شد؛ در پسین سال هایِ عمر، وی غمِ نان داشت و جان. از ناچاری و ناداری و نا روزگاری، حال و هوایِ سور و سرود از سرش گم گشت و دمبوره را به گوشه یی هِل کرد؛ در حالی که هنوز ترانه بر لب داشت و گاه گاهی چنین می خواند: گلِ-صدبرگِ تابستانم ای یار/ فرار از ملکِ مالستانم ای یار!

 صفدرعلی مالستانی فرزندِ «برات علی» در «نوده» مالستان پا به هستی گذاشت و روزگارانِ خوشِ جوانی و نوجوانی را مستانه و دُردانه در آن دهکده زیست و در کنارِ دیگر هنرمندانِ نام دارِ روستاـ که شمارِ شان زیاد و حقِ شان بسیار است ـ عاشقانه و با ترانه زیست؛ با دستِ چپ دمبوره نواخت و با حنجره ی سبزش غزل خواند، مهر ورزید، ترانه بارید، عشق کارید!

. هیچ شبی در«نوده» بدون سور و سرود به سحرگاه نمی رسید؛ «نوده» مهدِ ترانه و سرود بود و خانواده ی صفدر در پیشاپیشِ کاروانِ سرودخوانان. درمراسمِ شب نشینی(جشنِ تولد)، چله نشینی، چارده پال، شبِ یلدا، شبِ نوروزی، چارشنبه سوری و… ، از شامگاهان تا سحرگاهان، سور بود و سرور، سرود بود و ترانه و آهنگ. شبِ«نوده» ترانه باری بود و عشق کاری؛ از لبانِ صفدر و مراد و صوفینا و جان بیگم و مانی و ده هایِ دیگر، ترانه می بارید و عشق می کارید.
وی پنج خواهر و دو برادر داشت که همه ی آنان آوازخوان بودند. «مریم»، «صبر گل»، «بخت آور»،« لیلا» و «جان بیگم» پنج خواهرِ صفدرِمالستانی و«مرادعلی »و «احمدعلی» دو برادرِ وی بودند. همه ی خواهران و برادرانِ وی آوازخوان بودند و پیشروِ وی. «مراد» و «جان-بیگم» مشهورتر از همه و برایِ صفدر جایگاهِ استادی داشتند. صدایِ رسایِ «مراد» روستا را در نوردیده و در قلبِ عاشقانِ کوه پایه های هزارستان رخنه کرد و هنرمندانِ مردمی دیگر بهره هایِ فراوانی از ترانه های وی بردند.
صفدرمالستانی، در دهه ی شصتِ خورشیدی روستا را رها کرده و رهسپارِ کابل شد. در این روزگاران، حکومتِ زمان در پیِ جمع آوری و شناساییِ موسیقیِ مردمی بود. صفدر که از غمِ نان جلایِ وطن کرده بود، ترانه خوانی را از دست نهِشت. یک گروهِ موسیقی محلی را ساخت و در رادیو و تلویزیونِ ملی با دمبوره و غیچک آهنگخواند و نام و موسیقیِ محلی اش را با ثبتِ چندین پارچه آهنگِ دل انگیز و سحرانگیز ماندگار ساخت.

صفدر در کابل با دیگرهنرمندان آشنا شد و به صورتِ دوگانه آهنگ خواند؛ از آن میان با صفدرِتوکلی. صفدرِتوکلی و صفدرمالستانی در باغبان کوچه ی کابل به سور و سرور پرداختند؛ دمبوره نواختند، آهنگ خواندند و دل هایِ شب نشینان را پُر از عشق و شادی کردند.
سور ها و شب نشینی های صفدرمالستانی در کابل نیز مانند دهکده ی کودکی اش«نوده» ادامه یافت. وی در جشن تولد، شب هایِ عید، نوروز، یلدا… و در محفل هایِ خصوصی، در کارته ی سخی، برچی، خیرخانه، مرادخانی و… آهنگ می خواند. در این مجلس های سور، دوست داران و علاقمندان فیته هایی از وی ثبت می کردند. از آن میان ملایی بود که به آواز وی علاقه ی قوی داشت، وی در زیر واسکت و پیراهن با«تیپ» کوچک اش، صدایِ وی را پنهانی ثبت می کرد و به نامِ مستعارِ«آبی میرزا» به بازار عرضه می کرد. صفدرمالستانی، صدای نازک و باریکی داشت؛ تا جایی که به صدایِ زن می مانست. ملایِ گم راه از این ویژگیِ صدایِ وی بهره ی اقتصادی و تجارتی جسته و وی را به «آبی میرزا» شهره ساخت. از آن پس صفدر هرچه خواند، به نامِ جعلی و مستعارِ «آبی میرزا» به یادگار ماند. صفدرعلی مالستانی در۱۸ حمل سالِ ۱۳۹۱ در دشتِ برچی کابل بدرود زندگی گفت. روحش شاد و یادش گرامی باد!

نوشته یی از کاوه احمدزاده

منبع: ویب سایت نگارستان

از «گُل اندام » تا «آبی میرزا»


21 فروردین 1391
نوشته یی از کاوه احمدزاده


«گُل اندام» با اندامِ سیمین و نازک و کشیده همچون سرو، چشمانِ آبی همچون رودِ هیرمند، بینیِ باریک و بلند به سانِ تیغِ تهمتنِ ساکایی، گیسوانِ درهم و برهم به سانِ کمندِسامِ زاوولی، دوشیزه یی بود که شور و شیدایی و عشق، وی را از زیستنگاهِ کودکیِ اش، دیارِسبز و شکوفایِ «لعلچک» از روستاهایِ زاولستان، به دهکده ی ساز و سرود و سرورِ«نودِه» کشانید. لعلِ لبِ او را گویی در «لعلچک» قسمتِ بوسیدن نبود و بوسه گاهِ تهمینه را تهمتنی می بایست و می شایست.

گُل اندام، سوار بر رخشِ عشق، سرمست و شادان و خرامان، با همراهیِ دمبوره و غیچک و غزل خوانیِ گروهی ازآوازخوانان، بیش از چهل و پنج سال پیش از امروز پا به «نودِه» گذاشت.
«نودِه» پُر از شور و شیدایی، ساز و سرود، ترانه و آهنگ، شادی و امید بود. حلقه ی هنرمندانی در این دهکده ی بدونِ «تضادِ طبقاتی» حضور داشت که آدم هایِ غیرِ مفیدِ جامعه ی سنتیرا یارایِ ستیز و پرخاش جویی با آن نبود. جز آن «آدم هایِ غیرِ مفید» دیگران همدم و هم نشین این حلقه بودند. با زاده شدنِ هر نوزادی و به پیشوازِ قدمِ وی، تا چهل شب می نشستند و میله می کردند. هر شبِ چاره را «چارده پال» می گرفتند و «شبِ یلدا» و «چارشنبه سوری» و «شب های عید» و «جشنِ نوروزِ خوش آیین» و «عروسی» و «بهار» و «پاییز» و چی و چی هایِ دیگر را مجلسِ سور و سرود بر پا می کردند و شادی و پای کوبی می نمودند.
فرزندانِ دهکده در عروسیِ «گُل اندام» چندین شبانه روز، سور و سرور بر پا داشتند؛ از سرِ شب تا سحر بیدار ماندند، غیچک نواختند، دمبوره را خنداندند، ترانه خواندند وگلو پاره کردند. رقص و پای کوبی ها و شادی ها کردند؛ چی و چی هایِ دیگر نیز!
«گُل اندام» را چنین فضایی تازگی داشت؛ این حال، شور و اشتیاق، شادمانی و سرور و امیدِ او را صدچندان می کرد. به ویژه این که «صفدرعلی مالستانی» و همراهان را مُدام ترانه بر لب و بربط بر درخت آویزان می دید. در زیرِ درختان اما، بر فرشی از شب و در تراوشِ کم رنگِ مهتاب از لایِ برگِ درختان، در حالی که «اجاقِ شقایق» آن سو تر روشن بود، صفدر و «مُراد» و «جان بیگُم» در پیشاپیشِ قافله ی سرودخوانان نشسته و در پیشگاهِ «اهورامزدا» سرود می خواندند.
«نوعروس» در نخستین روز ها، از پشتِ پنجره ی خانه اش به مجلسِ«سور» می نگریست، هرگاهی هم اگر کسی او را در حالِ نگاه کردن و گوشیدن می دید، شرمگین شده وچشمانش را از خجالت بر زمین می دوخت؛ اما، این حالت دیری نپایید. شب ها و روز ها چرخید تا که سرانجام، شبی از شب ها، «گُل اندام» به مجلسِ ترانه خوانان راه یافت. این رُخداد، در شبِ«چارده پال» بود؛ نخستین شبِ چارده ی پس از عروسیِ «گُل اندام».
پیش از این، هنگامی که اهالیِ دهکده، «شبِ یلدا»، «چارشنبه سوری» وجشن هایِ نوروزی و «سیزده بدر» را با ساز و سرود و با «بِه دینی» گرامی داشته بودند، «گُل اندام» مجالِ بهره گیری و شرکت درآن جشن هایِ خوش آیین را در این روستا نداشت.
از ویژگی هایِ این رسم هایِ«خوش آیین» یکی این بود که زنان و مردانِ روستا در کنارِ هم می نشستند و به سور و سرور می پرداختند؛ هیچ جُدایشی در شادمانی ها و اندوهگینی هایِ روستاییان رخنه نداشت. همان گونه که در سوگِ «شهیدانِ مقدسِ» شان «غیچک» را می گریاندند و زن و مرد سوگ سرود سر می کردند، در شبِ «عیدِمرده ها» نیز در کنارِ هم برایِ ریختنِ گناه هایِ شان از بالایِ آتش گذر می کردند.اگر «صفدرِمالستانی» و برادرِ گرامی اش«مُراد» در یک سرِ فرشِ سبز بهار با دمبوره و منظومه ی «وامق و عذرا» و «خسرو و شیرین» یا «ویس و رامین» و «ورقه و گل شاه» می نشستند، در سرِ دیگرش «جان بیگم» و «بخت آور» و «صوفینا» و «مانی» چنگ و نای و ترانه برلب می نشستند و به گونه ی مناظره و گفت و گو غزل خوانی و خوش خوانی می کردند.
«گُل اندام» خود آواز نمی خواند و هیچ صدایی از خود به یادگار نگذاشته است؛ اما مُدام در سرِ سفره ی آوازخوانی حضور داشت و تا همیشه همین گونه ماند. شوقِ گسترده یی به آواز خوانی داشت، اما توان و استعدادِ آوازخوانی را نداشت. در دهکده یی که وی زیست، هیچ شبی بدون سور نبود. مجالِ خواندن نیز برایش تنگ نبود، اگر چنین بودی که «صوفینا» و «جان بیگم» و «بخت آور» و «حوا» و ... نیز نمی توانستند آواز بخوانند و چنگ بنوازند و فیته و نوار ره آورد داشته باشند. آزادی به تمامِ معنا برایش فراهم بود؛ چه بسا که خواهش هایی برایِ زمزمه یی از وی صورت می گرفت. اما وی هیچ گاهی به گونه ی جدی و هنرمندانه آواز نخواند. در مجلس هایی که «مراد» و «صفدر» و «جان بیگم» از سرِ شب تا بامداد چارقدِ آوازخوانی را برهم نزدند، «گل اندام» در کنارِشان عاشقانه ماند و مثلِ مهتاب درخشید و به شب نشینان نور بخشید، اما خود لب نگشود و زمزمه یی نکرد. بگذریم از این که، زمزمه هایِ تنهایی در گلخن و تشناب و احتمالن میانِ دوستان و آشنایان، کسی را آوازخوان نمی سازد. اگر چنین می بود که من نیز آوازخوان بودم.
اینک دیگر موسم عاشقی فرا رسیده بود. در نخستین مراسمِ «چارده پال»، «گُل اندام» آرزو کردکه زاده شدنِ نخستین فرزندش را پیش بینی کند. هنرمندان غیچک نواختند و ترانه و غزل خواندند وچندین بار انگشترِ پیروزه رنگ را از میانِ جامِ زرین( که شباهتِ عجیبی به جامِ جمشید داشت) بیرون آوردند. چیزهایِ موهومی به «گُل اندام» گفتند و وی را به زادنِ پسرِکاکُل زری بشارت دادند.
«گُل اندام» از شادمانی سر از پا نمی شناخت و در پیراهن نمی گنجید؛ تو گویی تهمینه، سهرابی در اندرون دارد و مهره ی پیروزه در انتظارِ بازوست. پس از عروسی، نُه ماه و نُه روز و نُه ساعت و نُه دقیقه و ...چرخِ زمان چرخید و چرخید تا که «گُل اندام» پس از دردهایِ شدید و رنج هایِ سنگین پسری زایید. «امیرجان» پدرِ کودک، نوزاد را «میرزا» نامید. از این روز پس، روستاییان «گُل اندام» را برایِ گرامی داشتن اش«آبی میرزا» نامیدند.
پس از زاده شدن «میرزا» شور و شوقِ زندگانی در «آبی میرزا» فزونی یافت و مستی هایش صدچندان شد. پس از «میرزا» دو فرزندِ پسر و دختر نیز به دنیا آورد.
«آبی میرزا» به سرمستی و عیاری و آزاد منشی و نترسی شهره شد. در کنارِ شوهر به کار و پیکار پرداخت؛ کارهایِ کشاورزی، گله داری، پشم ریشی، و... . روزگارِ فقیرانه و ساده یی داشت؛ تکه نانی، خورده هوشی، سر سوزن ذوقی. اما شهامت و جسارت و سرمستیِ بسیاری داشت.
«آبی میرزا» پس از چندی رهسپارِ کابل شد. چند سالی به نانوایی ها و جاهایِ دیگر کار کرد و روزگار گذراند. پس از چندی، بی مهری روزگار مجال زیستن در پایتخت را از وی گرفت و او را دوباره رهسپارِ روستا ساخت؛ «نودِه» همان آرامگاهِ ابدیِ وی. شوهرش دیگر زنده نیست.
اینک «آبی میرزا» در آن دهکده به تنهایی در یک خانه ی تنگ و تاریگ و سنگی زیست می کند؛ در حالی که از هشتاد سال بیش تر عمر خورده و بیناییِ چشمانِ آبی اش را از دست داده است. سه فرزندش او را ترک کرده، یکی با خانواده در ایران و دیگری در کابل و یگانه دخترش نیز در خانه ی شوهر زندگی می کند. «آبی میرزا» همان گونه که تنها از شکمِ مادر آمده بود، این بیش از پانزده سالِ پسینِ عمر را به تنهایی می گذراند.
یک ماده گاو و چند بُز تمامِ داراییِ وی است؛ غم نداری بُز بخر!

منبع: صفحه مالستان درخشان

کنسرت موسیقی شوکت علی صبور و نوروز علی بهاران

آسمان موسیقی هزارستان توسط هنرمندان جوان و با استعداد ما می درخشد. هنرمندان ما با اجرای کنسرت خویش میخواهند در روز دوم نورز هنرنمایی بکنند. جشن نوروز بهانه ای است برای تغیر وضعیت روحی مان!

پس بیایید همه باهم برای آرامش روحی مان چند لحظه ای به آهنگ های دلنواز هنرمندان مان گوش فرا بدهیم. صبور و بهاران در فضای نوروزی و هوای عطر آگین بهاری، مهمان دلهای شاد شما میباشد.

زمان: روز دوم عید نوروز از ساعت 1 بجه بعد از ظهر الی ختم

مکان: جاده شهید مزاری ایستگاه نانوایی صالون عروسی پیوند

نوروز علی بهاران

نوروز علی بهاران

بهاران فرزند حسین در بهار سال 1366 در قریه مزار مکلی- میرآدینه چشم به دنیای هستی گشود. وی مثل سایر اطفال در کودکی روانه مسجد شد تا تعالیم اسلامی را بیاموزد. قرآن خواندن را در مکتب خانه مسجد نزد ملای مکتب فرا گرفت. بعداً شامل لیسه عالی میرآدینه گردید و در سال 1383 ه ش از آنجا فارغ شد. وی از دوران کودکی به خطاطی و نقاشی علاقه داشته است و از همین رو نقاشی خانه ها و تابلو نویسی را در میرآدینه آغاز کرد که در کنار درس مکتب به پیش می برد. بهاران از ذوق وسلیقه و استعداد والای برخوردار می باشد. وقتی که وی به کابل رخت سفر بست کورس موسیقی سبک کلاسیک را در مکتب موسیقی آغا خان به مدت سه سال ( 1386-1389 ) به پایان رسانید که در آنجا هارمونیه، تبله، و پیانو را آموخت و همچنان در همین سالها در انستیتون موسیقی ملی افغانستان نیز پیانو و تبله را بصورت تیوری و عملی اش آموزش دیده و دوسال در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه کابل در رشته پیانو نیز تحصیل کرده است. وی در سالهای 84- 90 خطاطی و نقاشی را بصورت فنی اش در کابل نزد استادان فرا گرفته است. استعداد نو شگفته بهاران در دوران کودکی جوانه زد و همراه با درس های مکتب بصورت عملی در عرصه های خطاطی، نقاشی و اجرای آهنگ های دلپذیر پرداخت. همین علایق اش به هنر ها باعث شد که این راه را ادامه داده و هنرمند تمام عیار در میان هنرمندان مالستان عرض اندام نماید. بهاران در محافل خوشی دوستان شرکت میکند به محفل های خوشی وشادمانی زینت می بخشد. وی از یک سال بدینسو با تعدادی دیگر از جوانان گروپ موسیقی بهاران را ایجاد کرده است و در محافل و کنسرت های هنرمندان نیز شرکت میکند. هنوز آلبوم را ترتیب نداده است وی آرزو دارد تا در آینده نزدیک به این مسئله هم توجه نماید. بهاران در کلبه هنری اش به شاگردان نیز آموزش میدهد و به گفته خودش این راه را میخواهد تا به آخر ادامه بدهد.

زندگی نامه شوکت علی صبور

زندگینامۀ شوکت علی صبور

شوکت علی فرزند حسین علی که این روزها در میان جامعۀ هنری-فرهنگی افغانستان به «صبور» شهرت یافته است،در سال 1365 هجری خورشیدی در یک خانوادۀ نسبتاً فقیر دهقانی واقع در دهکدۀ غجور، روستای مکنکِ ولسوالی مالستان ولایت غزنی دیده به جهان گشود. دورۀ کودکی صبور همانند سایر کودکان فقیر و رنجدیدۀ افغانستان با سختی و دشواری های معمول سپری شد و صبور محرومیت، تنگدستی و نابسامانی های اجتماعی-اقتصادی و سیاسی محیط و کشور اش را با تن وروان خود تجربه کرد و از آن درس های زیادی آموخت. او دبستان و دبیرستان را در لیسۀ عالی شهید فیاض به گونۀ موفقیت آمیز به پایان بُرد و در سال 1389 هجری خورشیدی با کسب درجۀ عالی از آن لیسه فارغ شد. صبور در همان سال در کانکور سراسری کشور شرکت ورزید و در نتیجه، به دیپارتمنت فلسفه و جامعه شناسی دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه کابل معرفی گردید. پس از یک سال تحصیل، بحث و جدل، شور و عُصیانگری، صبور در جست و جوی یک فضای اکادمیکِ بهتر و باز و هم چنان به خاطر بهره مندی از یک سیستم و موادآموزشی امروزینه تر، خود را به سال دوم دیپارتمنتِ جامعه شناسی ابن دانشگاه خصوصی ابن سینا تبدیل کرد و هنوز هم یکی از دانشجویان آن نهاد اکادمیک است.
صبور از همان روزهای نوجوانی که به تدریج از نگاه جسمی و فکری رشد می کرد و بزرگتر می شد، علاقۀ موسیقی و تار و آواز در وجود او ریشه می دواند و بیدار می شد. وی آن روزها در گوشه های خلوت خانه، زیر چتر و سایۀ درختان بید و سپیدار، کنار چشمه و جویبارهای دهکده و هم چنان گاهگاهی در میان هم سن وسالانِ خود که برای آموزش درمکتب و یا هم برای بازی در میدانِ فوتبال گِرد می آمدند، به زمزمه و تکرارِ آهنگ های محلی به سبک مالستانیِ آن می پرداخت. با سپری شدنِ زمان و گسترش دایرۀ فهم و درک او و پس از آن که صبور به گونۀ روز افزون با محیط بزرگتر و بزرگتری آشنایی و ارتباط برقرار می کرد، وی در کنار آهنگ های ناب و جذاب محلی هنرمندان همانند صفدرعلی مالستانی،سرور سرخوش، صفدرتوکلی و داوود سرخوش، غزل ها و آهنگ های آماتور و کلاسیک سایر هنرمندان افغانستانی را نیز گوش می شنید و با خود زمزمه می کرد. شنیدنِ پیاپی و منظم موسیقی و هم چنان آن نخستین زمزمه های روستایی، در وی اثر عمیقی گذاشت و شور و اشتیاق او را برای پرداختن به موسیقی شدت بخشید، اما متأسفانه محیط بسته و سنتّی مالستانِ غزنی اجازه نمی داد که صبور به گونۀ آزاد و مسلکی به این رشتۀ هنر آغاز کند و به مشق و ممارست بنشیند.
صبور برای شروع تحصیلات عالی درکابل ساکن شد و محیط نسبتاً باز و آزاد این شهر برای صبور فرصتی مناسب تری فراهم کرد و رگ های تخیّل و آرزوهای او را بیدار کرد و برانگیخت. صبور در جست و جوی موسیقی، چند ماهی در انستیتیوت موسیقی افغانستان به تلمذّ نشست و با الفبای موسیقی و با «سَرگَم» و «سور» و «لَی» و « اَنتره» اندکی آشنا شد، اماّ بدبختانه، انستیتیوت ملی موسیقی از دست تطاول فقرِ زمان در امان نماند و سرنوشت اَش به انحلال کشید، و اما به صبور آموخت که در این راه عاشقانه تر از گذشته ها گام بردارد و با هر مشکلی «صبورانه» برزمد. آقای صبور پس از آن، به هدفِ انکشاف و معیاری سازی موسیقی هزارگی دست به کار شد و به این خاطر، شب ها و روزها در اتاق های کرایه ای کوته سنگی و دشت برچی به گونۀ مکرر و با بُردباری تمام به فیته های پیشگامان موسیقی محلی هزارگی پرداخت و در نتیجۀ تلاش ها خستگی ناپذیر، در نام گذاری تارها و تکنیک های دمبوره و نُت گذاری آن به کامیابی اولیه دست یافت. با کشف اصول اولیۀ موسیقی محلی، صبور با کرایۀ یک مکانی در منطقۀ شهرک عرفانی، به ایجاد اولین مرکز آموزش موسیقی به نام «آموزشگاه سرایش» اقدام کرد و در آنجا نه تنها که برای خود فرصت بیشتری برای تمرین و تجربه برابر کرد،بلکه توانست تعداد زیادی از نوجویان دیگر را نیز در آوازخوانی و نواختنِ دمبوره آموزش دهد که به تعداد 12 تن آن جوانان امروز هرکدام برای خود مراکز آموزشی ساخته اند و گاهگاهی هم به مناسبت های مختلفی محفل موسیقی دایر می کنند.
شوکت علی صبور، اگرچه چندسالی اندکی ست که با موسیقی و تار و ترنّم سر و کار دارد، اما گیرایِ آواز و ذوق و توانایی سرشتیِ او، شهرت زود آمدی را برای اَش نصیب کرده است که بدونِ تردید، در این شهرت و نام آوریِ زودرس، تشویق و پشتیبانیِ فرهنگیان و هنردوستان، شاعران و نویسندگان و تعدادی از دوستان صمیمیِ «صبور» کم تأثیر و کم اهمیت نبوده است، و حضورِ سبز و گرم شما عزیزان امروز در«تار وطرب» یکی از نمونه های این گونه پشتگرمی ها برای صبور است. خلاصه، شوکت علی صبور امروز در نواختنِ دمبوره و آهنگ های محلی مهارت خوبی دارد و در عینِ حال با کی-بورد و هارمونیه آشنایی نسبی دارد و در کنارِ پارچه های فولکلور، آهنگ های آماتور و غزل های هنرمندان معاصر افغانستانی را با زیبایی و گرماییِ کم نظیر و شورانگیز اجراء می کند. امیدواریم، تشویق ها و حمایت های مادّی و معنوی شما بزرگان هم چنان ادامه یابد تا صبور بیشتر و بیشتر بدرخشد و برای سازِ اصیل تان خدمت کند.
منبع: صفحه ویژه صبور، فیس بوک

عبدالحمید غریبیار


عبدالحمید فرزند قربان علی در قریه مزار مکلی ــ میرآدینه مالستان در سال 1345 ه ش متولده شده است. وی همانند سایر کودکان نزد ملای مسجد رفت تا قاعده بغدادی را بیاموزد. در تابستان ها همراه با پدر خویش همکاری میکرد. وی از همان دوران کودکی به کارهای روزمره زندگی قدم گذاشت و انواع کار های دهقانی را آموخت. بعد در سن هفت سالگی شامل مکتب میرآدینه گردید و تا صنف ششم با درجه عالی ادامه داد، تا اینکه انقلاب شد و مکتب بر روی مردم بسته شد. بعد از آن چند بهاری را در کابل سپری کرده است و در سن جوانی عازم ایران گردیده. وی از اینکه صدای رسایی داشت در همان دوران مکتب به خوانش سرود ها علاقمند بود از همین رو توانست جرئت و توانایی خاص را به وجودش احساس کند. غریبیار در ایران بعضی آلات موسیقی را بصورت پراگنده آموخت و در همانجا به غزل خوانی های جذاب پرداخت تا اینکه دوباره به وطن برگشت و در کنار سایر هنرمندان به آواز خوانی هایش ادامه داد. غریبیار از آوان جوانی به خواندن دو بیتی هزاره گی علاقه داشت و این علایق اش را بیشر در سالهای اخیر که زمینه برای رشد آن مهیا گردید تبارز داد.

غریبیار در مراسم های خوشی و شادمانی و همچنان مراسم های کلان که به مناسبت های گوناگون برگزار می گردید اشتراک میکند و همین امر باعث شد که علاقمندان آواز وی در گوشه و کنار مالستان بیشتر شود. وی بر علاوه اینکه به کیبورد و تبله دسترسی دارد و آهنگ های زیبای را به علاقمندان اش تقدیم میکند، یک هنرمند تیاتر با تجربه نیز می باشد. وی از بازیهای کاکی پیرک گرفته تا اینکه اولین فلم را که توسط هنرمندان قریه مزار ثبت و به علاقمندان اش سپردند میتوان نامبرد.

 دقیقا بیادم هست وقتی این فلم وارد بازار گردید کمپیوتر کاران در بازار میرآدینه به رایت کردن سی دی نمی رسیدند. آن فلم که در دو قسمت تهیه شده بود بنام (گذشت زمان) یاد میشد. غریبیار در این فلم نقش کلیدی را بازی کرده بود.  از سوی هم نقش تیاتر را برای اولین بار در جشن روز معلم بخوبی اجرا کرد که برای سالهای بعد از آن ازتمام نقاط مالستان در این روز حضور می یافتند. فلم دیگری که وی بازی کرده است بنام ( زهر در پنهان ) میباشد که در آن هم نقش کلیدی فلم را بخود اختصاص داده است. این فلم نیز محصول میرآدینه میباشد.

غریبیار طبع شاد و دوست داشتنی دارد. وقتی برای اولین هم با وی برخورد نمایی احساس رسمی بودن را نمیکنی و ساده و بی آلایش با برخورد صمیمانه اش انسان را مجذوب می سازد. وی فعلا در بازار میرآدینه دکان دارد و مشغول در آنجا می باشد.

تشکر از روح الله الهام