زوار های 72

در سال 1372 تعداد زیادی از زوار ها از ایران برگشتند. آن زوار ها با ابتکارات نیز همراه بود. از آن میان میتوان از آوردن بازی فوتبال و لباسهای یکرنگ که منطقه به را شور آورده بود نام برد. شاید بتوان گفت اولین بار بازی فوتبال توسط همین زوار های 72 وارد مالستان شده باشد. در میان زوارهای 72 برادر و دو پسر کاکایم نیز شامل بودند. معمولا زوار ها در فصل خزان می آمدند. از اینرو زمین های برای فوتبال در هر سمت و سوی مهیا بود. وقتی سایه های کوه ها نمایان میشد بچه ها به سمت زمین های خاره ( نا کشت) در حرکت میشدند. از قاعده و قانون آن زیاد سر در نمی آوردند ولی بازی بسیار جذاب در میان جوانان عرض اندام کرده بود. در این میان اکثر محاسن سفیدان مخالفت خود را با این بازی اعلام کردند. هر کس نظر شخص خودش را داشت؛ یکی میگفت این بازی همه را از کارو بار می اندازد، دیگری میگفت این بازی شیطانی است و ...

این مسئله تا حدی جدی شد که در یک برنامه ای نمیدانم بخاطر چوب زدن دزدان اختصاص داده شده بود یا کدام مناسبت دیگری بود، آقای مهدوی یکی از ملاهای طراز اول مالستان در سخنرانی اش از علما و سران گروه ها خواست که یک مشت امریکای را که در منطقه پیدا شده به زود ترین وقت بر چیند و این بازی شیطانی را نابود سازد.  دقیقا یادم هست که سر دمداران بازی فوتبال اکثراً از قریه خود مان بودند. در این راستا آقای غریبیار و برادرم از قریه ما و شهید موسی شک از گودال و تعدادی دیگر بصورت جدی ایستادند و از آن دفاع کردند. همان جدیت آنها باعث شد که این بازی برای همیشه ماندگار بماند.

در روز های اول رواج بازی دستم شکسته بود نمیتوانستم حتی به اثر سردی هوا نزدیک بازی باشم، وقتی آنها با هیاهو و سرو صدای بازی میکردند، وجودم به تپش می آمد و هر لحظه آرزوی دیدارش را داشتم. ولی نمی گذاشتن که بروم. بعد ها که دستم جور شد، توپ نداشتیم و از تکه های فرسوده برای مان توپ می ساختیم و بالای خرمن جای یکسره زده می رفتیم. بعد ها توپ را یافتیم و تیم ساختیم و با قریه های دیگر به مسابقه می پرداختیم. چنان علاقمند فوتبال بودیم که بی خبر و با دروغ گفتن از خانه فرار کرده به بازی می رفتم و شب ها وقت برگشت به خانه با هزار چل و نیرنگ پدرم را بازی میدادم. پدرم مرد با محبت است ولی محبت اش را هرگز به ما اظهار نمی کرد و به ما قهر میشد که بیشتر از قبل به کار های مان تلاش نمایم. خودش زحمات زیاد متقبل گردید و از چوپانی و مزدوری ها ما را بدور نگهداشت و در پیش دیگران هرگز اجازه نداد که خانواده اش رنج ببرد. پدرم شخص است که به وجود تک تک ما احترام دارد و به همه خانواده حتا در سطح میرآدینه او را مردم احترام اش را دارند. دیگر موقع زیاد قهر نمی شد فقط هنگامیکه کار مان ایلا داده به فوتبال می رفتیم. دقیقا یادم هست که پدرم به فوتبال دوستان قول مکلی و گودال گفته بود که موتر جیپ که دارم در خدمت تان است. هر جاییکه برای مسابقه می روید من شما را می برم. واقعا همین کار را میکرد. در یک بازی دوستانه که با تیم شینه ده در منطقه کل تاله گرفته بودند فوتبالیست ها را پدرم برده بود و منجر به پیروز تیم میرآدینه هم انجامید. از سوی هم فوتبال دوستان قول آدم را حاجی خلیلی به عهده گرفته بود و او آنها به مسابقات داخل مالستان می رساند. یکی از روز ها اطلاعیه های در میان مردم پخش شد که مبنی بر اولین مسابقه دوستانه فوتبال میان میرآدینه و زردک در همه جا زمزمه میشد. به همین اساس روز قبل از مسابقه در تاله ( چمن) قریه قبر رفتم تعدادی زیادی از فوتبالران میرآدینه در آنجا جمع شده بودند. بعد از یک بازی که شکل تمرینی را داشت دور هم جمع شدند و به هریک وظیفه سپرده شد که آماده گی های لازم را برای آماده نمودن زمین مد نظر بگیرند. در آنجا از من تقاضا کردند که دروازه بانی مسابقه من به عهده بگیرم. من که چنین تصمیم را از خدا میخواستم نهایت خوشحال شدم. حتا شب خواب ام نمی برد و فردایش تا ساعت 2 بجه بعد از ظهر لحظه شماری میکردم. همان بود که تعداد کثیری از مردم در آنجا جمع شدند حتا در دامنه کوه از خانم ها به تماشای مسابقه آمده بودند. بازی شروع شد و سرو صدا ها برای تشویق تیم ها فضا را کاملا ورزشی ساخته بود. چمن قریه قبر بهترین چمن در سطح مالستان است. هم بزرگ می باشد و هم هموار. بازی ادامه داشت و ناگهان در فاصله 20 قدمی دروازه از طرف بازیکن های ما خطا صورت گرفت. این خطا برای همه وهم را بوجود آورد و تماشا گران هم ساکت شدند و تنها طرفداران تیم زردک بود که در کنار دروازه آمده بودند و از عمق دل جیغ می زدند تا مرا تحت تاثیر ببرند. وقتی آنها توب را شوت زد فکر کردم که دفاع ما توب را با سرش زد، ولی از بالای سر او رد شد و از کناره ای داخل دروازه شد. این گول شدن ما را سخت رنجور ساخت ولی طرفداران تیم زردک چادر و کلاه های شانرا به هوا پرتاب میکردند و از خوشحالی در زمین جای نمیشدند چی برسد به پیراهن شان. بازی ادامه پیدا کرد میرویس که از قدرت و بدنی بالای برخوردار بود توپ را حرکت داد و چند نفر از پیش رو برداشت. تا اینکه توپ را گول کرد. هیاهو و سرو صدای تماشاگران و طرفداران تیم میرآدینه شوق شادی زیاد را ببار آورد و دستمال و کلاه، لنگی و چادر خود را به هوا پرتاب میکردند. وقتی در وسط زمین متوجه شدم چنان می نمود که گویا بازی کنان باهم دعوا میکنند. حرف هم همان بود. بازی کنان تیم زردک باور داشتند که میرویس خطا بازی کرده وقتی آنها متوجه خطا بود میرویس گول زده است. ولی تیم میرآدینه همه گفته آنان را رد میکرد. چند دقیقه سرو صدا بازی مختل گردید و بازی کنان تیم زردک به گوشه ای زمین رفتند و لباسهای ورزشی شانرا کشیدند. در آن موقع هم صنفان مکتب و دیگر آشنایان که مرا با لباس دروازه بانی میدید تعجب میکرد و واقعا بر من هم بزرگترین افتخار بود که در میان صد ها نفر مرا برگزیده بودند.

زوار های 72 یک نام دیگر را نیز در صفحه خاطرات مردم به جا ماندند آنکه؛ در یک مراسم عروسی در منطقه زردک مالستان رفته بودیم. در مراسم های عروسی در آنوقت رسم بود که قوده همراه با مردم محل گیرگ بزنند و سنگ قوده که مقدار پول از پدر عروس و پدر داماد میگرفتند اشخاص برنده تقسیم میکردند. از این رو در آن عروسی اکثراً زوار ها رفته بودند. وقتی در آنجا رسیدیم زوار با کرمیچ های ادیداس شان و چهره سفید که داشتند از دور نمایان میشد. در قدم اول سنگ قوده را زدند و بعد که نوبت به اوشد یا گیرگ زنی رسید زوار ها از قراول چیزی نمیدانستند. یادم هست نوبت هرکدام که میرسید به فاصله پنج متر پایین و یا بالا از قرقه تیر شان اصابت میکردند و خندهای از جانب تماشاگران زردک به شکل طعنه فزا را پر میکرد. ولی اشخاص با تجربه ای که از زردک بودند میدانستند که تفنگ شانرا چگونه عیار نمایند. وقتی پیش آنها مراجعه میکردند آنها از روی حسودی گاهی پایین گاهی بالا مسافه شانرا تغیر میدادند. تا اینکه توانستند حد فاصله را پیدا کنند ولی در آنوقت گیرگ تمام شد و زوار های با خجالت به میرآدینه برگشتند و شعار های از باختن زوار ها در میان مردم پخش شد و بعد از آن هر کاری که منجر به شکست میشد نام از زوار های 72 را به زبان می آوردند.