روشنگران-16
معرفینامه علی یاور باهنر (مدرس حوزه علمیه امام صادق (ع ) واقع گنداب
در آخرین نفسهای سال ۱۳۴۶ هـ ش دست توانای تقدیر مرا بار دوش خانواده ام نمود، خانوادۀ که از منظر اقتصادی متوسط بود، یعنی بهانهای برای مردن نداشت. از آنجا که خانواده، ذوق سرشار به دانائی و دانش داشت، بازیهای زیبای کودکانه ام را در آغازین فصل بازیگری و بازیگوشی بی رحمانه قربانی مسیر دشوار مکتب خانهها نمود و جوانه نازک و شکنندهی روان کودکانه ام، بجای اینکه در فضای آزاد کودکانه ام رشد نماید و اندکی سختی و تلخیها را همگام با شیرینیهای بی خیالی صباوت را نیز تجربه نماید رشد کند، زیر منگینهی سیستم نا سالم آموزشی مکتب خانههای ملا امامان قریه که با چوب، چماق، تازیانه و تیاغ پشتوانه میشد، قرار گرفت. هنوز تصور و تصویر خیالی از شیوۀ تعلیم و تأدیبهای وحشیانه، مرا شوکه میسازد.
به هر صورت، تحمل تلخیهای مسیر آموزش، برایم سبب ساز گردید. شاید در آرزوی خانواده، دورنمائی امیدوار کنندۀ را مشق کردم که تشنگی فامیل به ادامه راه، افزایش یافت. شاید اواسط دههی ۱۳۶۰ بود که شیرینی همآغوشی خانواده، به تلخی مهاجرت در دیار سوکه مبدل گردید، در آن عهد، مراح الارواح میخواندم. خورد سالی و سطح پایین تحصیلم، مطابق به قانون پذیریش مدرسه نبود؛ اما پیشینهی روابط دوستی و رفاقت برادر بزرگوارم جناب الحاج امینی با استاد علیزاده مالستانی چاره ساز گردید و استاد علیزاده بزرگوار، به پاس این پیشینه، مرا پذیرفت و مشفقانه دست مرا گرفته و در وادی پرپیچ و خم تحصیل، رهنمایی و همراهمیام کرد. در نتیجهی تلاشهای خالصانهی وی، راه تحصیل را تا پایان سطح در محضر و منظر او پیمودم. دروس فلسفه، اقتصاد، زبان انگلیسی، آموزیش ورزشهای رزمی و هم گاهاً تعلیمهای نظامی، جزء بدنهی اصلی پروگرام تحصیلی حوزه بود و من توفیق پاس نمودن جلدین کفایه الاصول برا، به ضمیمه دروس جنبی حوزه ( شرح منظومه ملا هادی سبزواری (رح)، بدایته الحکمه و اصول فلسفه و روش رئالسم شهید مهطری ) تحصیل نمودم.
در اواخر سال ۱۳۷۰ هـ ش به شهر آرزوها (قم) رحل اقامت نهادم. شهری که برای مهمانان ناخوانده اش جز دشواری های گمراه کننده چیزی رایگان نمیداد. با ورود در شهر قم، سعی کردم تا ناخواندههای خود را تکمیل کنم. پس از تکمیل شدن ناخواندههای سطح، بطور کامل به فلسفه رو آوردم. بخش الهیات بمعنی الاعم شرح منظومه هادی سبزواری را نزد استاد دهقانیان میرفتم و بخش الهیات بمعنی الاخص آن را نزد حاجی رحمانیان شرکت میکردم و بخشین منظومه را خواندم. حال اینکه قسمت آن را نزد استاد علی زاده نیز خوانده بودم و اسفار جلد اول را توسط نوار آیه الله جوادی آملی میخواندم. غرق درین رشته بودم که سال ۱۳۷۳ مجبوریتهای مهاجرت، پایم را به ولایت اصفهان کشانید و در آنجا سهولت ویژهی برای آن دسته از طلاب حوزه که فاقد سند اقامه بودند، کارت اقامه موقت داده میشد و من ضمن اشتراک در این پروسه، با پیشنهاد و رهنمائی دوستان، درخواستی اشتراک در امتحان امتیازی حوزه علمیه ذوالفقار را به دفتر این حوزه ارایه و خود را برای امتحان عیار کردم. حال اینکه شرایط اشتراک دشواریهای زیادی را داشت. متقاضی میباید از پایه تا بام سطح را امتحان بدهد و دارای سن مناسب نیز باشد. بحول و قوه الهی دشواریهای آزمون امتیازی را با موفقیت گذراندم و امتیاز ورود رسمی به حوزه را با نمرات قبولی، عالی و ممتاز دریافتم. روزگار سخت مهاجرت سرانجام آغوش مهر گشود و لبخندی بر چهرهی اخم بسته اش نقش بست و دارندهی بالاترین شهریه گشتم. از آن جا که سطح را کاملاً امتحان داده بودم، بجز دو درس حوزوی (خارج فقه و خارج اصول ) مصروفیت دیگری در حوزه نداشتم. فرصت مناسب برای اشتراک به برنامههای جنبی یافتم و سنگینی تلاشهایم را روی برنامههای چون: انگلیسی، زبان عربی، خطاطی و ورزش متمرکز ساختم. مضامین فوق را در بخش مرکز زبانهای خارجی ( دفتر تبلغات ) تلمذ نمودم و انگلیسی و عربی را به اتمام رساندم. ورزش رزمی تکواندو پومسه را تا دان یک و خطوط اربعه ( ثلث، نستعلیق، شکسته، و نسخ قرآنی را تا مرحله عالی مشق نمودم.
در مطلع سال ۱۳۷۷ چند تن از دوستان طلبه، عازم دیار خویش شدیم، دیاری که آن روز جز خون، زندان، تاراج، سخن، حدیث و روایت دگر نداشت. اما هنوز لایههای زیرین، مستور و پنهان فاجعه جامعه، مخصوصا جامعه هزاره، برای ما مسموع و ملموس نبود و با ورود به پاکستان عمق و ژرفای مصیبت جامعه ما رونما گردید. فهمیدیم که ملیت ما، در هر جا مخصوصا در مرکز اقتدار حاکمیت ( قندهار) جان ومال شان حراج است، خبری که تا آن روز در گوشم نخورده بود. این خبر ما را در پاکستان میخکوب نمود. یکماه و اندی در پاکستان منتظر بهبود وضعیت ماندیم. دیدیم که زمان در جای خود میخکوب و بر استخوان ملیت خاصی، بی رحمانه میرقصد، ما نیز تن به تقدیر سپرده راه وطن را در پیش گرفتیم. اما پیمایش راه وطن که با نشانه ملیت هزاره همراهی میشد، حدیث مفصل دارد که درین مجال و با اندک مقال باز نمائی نمیگردد. اما به هر تقدیر، با رسیدن در آغوش خانواده رنج سفر و الم مهاجرت اندکی تالم یافت.
چندی نگذشته بود که در مدرسه علمیه امام صادق ( ع) در سوکه مالستان، بحیث مدرس دعوت گردیدم. مدرسه علمیه امام صادق (ع) در آن عهد، همچنان شهرت و اقتدار پیشین خویش را میراثداری میکرد و در میان مدارس موجود مالستان سرآمد بود. بیشترینه شاگردان آن را استخوان درشتها تشکیل میداد. مضامین تدریس از جلدین لمعه تا جلدین کفایه امتداد داشت و حدود ۹۰ نفر از این گونه اشخاص در آن درس میخواندند. من با ورود خویش تحول دگر پدید آوردم. علیرغم دروس مستقر و ثابت قدیم، درسها و مصروفیتهای جنبی ( انگلیسی، عربی، خطاطی، و ورزش و تمرین سخنرانی ) مزبور را با انرژی، تعهد، صداقت، پشتکار و… را جزء بدنه پروگرام قبلی نمودم. گرچند اداره و پیشبرد این همه برنامه، زمان و توان قوی میطلبید، ولی رنجهای ناشی از تبعیضهای بیرونیان که چشیده بودم و نابرابریهای سیستماتیک وطنی که دیده بودم و هم وضعیت جاری کشور ما را سخت جانتر نموده و برایم ایجاد انگیزه میکردند که میباید، دست فرزندان این هویت منفور و مطرود را گرفت و معطوف به این ایده و آرمان، سعی مجدانه و بی وقفه و خستگی ناپذیر میکردم و کاملا سرم به کار های خویش گرم بود و چانسی برای سرخاراندن نداشتم و نسبت به فضای بیرون از زاویه مدرسه، کاملا لا ادری بودم. نمیدانستم که در پی کارهایم چه حسادتهای صنفی و چه حساسیتهای سیاسی در پی کارم میروید و نمیدانستم که هم صنفان حسود، برای جبران نداری و کمداری خویش، دامهای تنیده اند. این دام ها در نهایت، زمینه دستگیری و توقیف و بستن مدرسه را فراهم کردند تا دکان آنان از رونق کذائی نیافتند.
مدت ۴ ماه در تلۀ زندان افتادم و غربت، وحشت، ظلمت و شکنجههای از نوع نظام حاکم را از زندان مالستان تا غزنی با تن و جان خویش لمس و چشیدم. پس از آزمودن مرگ و رویت عزرایلهای چماق بدست، باری بخانه برگشتم. اما آزادی من، به بهای سنگینی صورت گرفته و در بدل آزادی ام، همه چیزم در پای آزادی ام خاکستر شد. آزاد شدم؛ اما زندگی نداشتم، تنها زنده بودم، چیزی از مایملک، برای زندگی نمانده بود. تن نحیف و روان مجروح و بار سنگین بدهکاری، زندگی مرا شکل میداد. جبر زمان، به ظاهر بر من چیره گشت. مدرسه سوکه در هالۀ غربت و تاریکی سکوت فرو رفت. آن همه شور و شوکت و شوق و تلاش، خاطره شد. اما اراده ام همچنان جوانی و گران جانی میکرد و از پا نیافتاده بود. لذا آن مشعل خاموش را در منطقه سه پای روشن نمودم. بسیاری از آن گلۀ بی سامان و شریده، چون قطره پراگندۀ شبنم، به من پیوستند و امید و آرزوهای مرده باری جان گرفت. مدت یکسال شعلۀ امید را درین دیار موقتاً و عاریتاً زنده نگهداشتم. پس از یکسال، زمان چرخش دیگرش آغاز کرد و عصر طلایی دو هزار در این خاک گام نهاد. نفسها آزاد گردید. مجدداً به سوکه رفتم. درهای مسدود و مقفول را گشودم و غبار غربت چند ساله را از چهرۀ خسته مدرسه زدودم. باری، مدرسه شوکت و شأن گذشته خویش را بازیافت. غزالان فراری، پراکنده و متواری، برگشتند. حتی فراریان مرزهای بیگانه نیز عودت نمودند. برنامههای قدیم باجانتر، سرشادتر و با انگیزهتر احیاء گردید و تا سال ۱۳۸۴ افتخار خدمت آنجارا داشتم و محصول حضور و دست آورد تلاش در آن مرکز با قدامت، شخصیتهای زیادی است که ذکر نام آنان درین مختصر نگنجد.
در سال ۱۳۸۴ در مکتب زردگ سوخته بحیث سر معلم انجام وظیفه را آغاز نمودم. سالهای نخستین جان و نشاط گرفتن معارف بود. مکاتب با حداقل امکانات و در فضای باز کار میکردند. با مشوره محاسن سفیدان اقدام به ساخت مکتب از پول شخصی مردم نمودم که در طی ۸ ماه مکتب دارای ۱۰ صنف درسی به پایه اکمال رسید و شاگردان در صنوف خود جابجا گردیدند و تا سال ۱۳۸۹ به خدمت این دیار توفیق داشتم و پیآمد این حضور و خدمت نیز پربار و با میمنت بود.
در پایان سال ۱۳۸۹ در بخش اجتماعی پروژه سرک سازی استخدام گردیدم و مدت یکسال را درین چوکات ایفای نقش کردم و مصروف وظیفه بودم که نمایندگان مردم ارزگان در میرآدینه آمدند و تقاضای حضور در مدرسه گنداب را نمودند و تشرف مکرر محاسن سفیدان و اصرار و خواهش مجدانه معززین مرا مجبور کرد که وظیفه ای را که دارای امتیاز مادی چشمگیر و مقبول بود، به گل روی عزیزان بخشیده و درخواست مصرانه آنان را قبول کنم. از زمستان۱۳۹۰ تاکنون برسرسفرۀ عزیزان ارزگان نشسته و مصروف خدمت، هم در حوزه علمیه و هم در لیسه هستم. دست آورد من در این دیار را به اهل دیار میگذارم.
( علی باهنر مدرس حوزه علمیه امام صادق ( ع ) واقع گنداب )
با تقدیم ادب و احترام خدمت انجمن اجتماعی استادان و تحصیلکردگان مالستان
یادداشت ۱:
صفحه انجمن استادان و تحصیلکردهگان مالستان، فعالیتها و کارکردهای اشخاص تاثیرگذار در عرصه معارف مالستان را به شکل نوبتی و شمارهوار، تحت عنوان “روشنگران مالستان” نشر خواهد کرد. بناء از آن عده معلمان و افرادی که هنوز کارکردها و یا زندگینامه شان را به کمیته فرهنگی این انجمن نسپرده باشند، می خواهد که با اعضای کمیته فرهنگی انجمن به تماس شده و از راههای معمول، کارنامههای شان را بخ کمیته فرهنگی این انجمن تحویل و یا ارسال نمایند تا در روز های آینده به دست نشر سپرده شده و با علاقمندان شان شریک گردد.
راههای تماس با کمیته فرهنگی انجمن:
۱. معصومه بهار رییس کمیته فرهنگی
شماره تماس واتساپ ۰۷۹۹۵۷۲۲۷۱
ایمیل آدرس: masumabahar786@gmail.com
۲. حیات الله مهریار:
شماره تماس و واتساپ: ۰۷۴۹۹۰۷۰۲۸
ایمیل آدرس: Hayatullah.mehryar@gmail.com
۳. آصف سحر:
شماره تماس و واتساپ: ۰۷۰۰۲۵۰۵۶۱
ایمیل آدرس: asif.sahar84@gmail.com
یادداشت ۲:
شماره و فهرست روشنگران به معنای طبقه بندی شخصیتها و امتیاز نیست، بلکه این شمارهها صرف برای نظم دهی پُست ها بوده و از سوی هم نوبت نشر بر اساس دریافت زندگینامه ها ترتیب شده است.